مجلس امام حسین(ع)قسمت سوم
سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۷ ب.ظ
مزار کنونى حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام در شام، از اول مشهور
بوده، گویا حضرت امام حسین علیه السلام نشانى را از خود در شام به یادگارى
سپرده است، تا فردا کسانى پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت علیهم
السلام و حوادث آن بپردازند، این دختر خردسال گواه بزرگى است بر اینکه در
ضمن اسیران حتى دختران خردسال نیز بوده اند، ما ملتزم به این هستیم که بر
دفن حضرت رقیه علیهاالسلام در این مکان شهرت قائم است، حضرت علیهاالسلام در
این مکان جان سپرده و دفن شده است. ما به زیارتش شتافتیم، و باید احترام
او را پاس داشت
کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
کاروان از کوفه، راهی شام شد. مشکلات اسارت و دوری پدر، همچنان رقیه علیهاالسلام را می سوزاند. در بین راه که سختی بر دختر امام حسین علیه السلام فشار آورده بود. شروع به گریه و ناله کرد. و به یاد عزت و مقام زمان پدر، اشک ها ریخت. گویا نزدیک بود روحش پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد.
یکی
از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید، به رقیه علیهاالسلام گفت: «اُسکُتی
یا جاریة! فقد آذیتنی بِبُکائِک»؛ ای کنیز! ساکت باش، زیرا من با گریه تو
ناراحت می شوم.
آن نازدانه بیشتر اشک ریخت. دیگر بار آن مرد گفت: «اُسکُتی یا بنتَ الخارجی»؛ ای دختر خارجی! ساکت باش.
حرفهای زجر دهنده آن مزدور، قلب دختر امام علیه السلام را شکست. رو به سر پدر نمود و گفت:
«یا
ابتاه قَتَلوکَ ظُلماً و عُدواناَ و سَمُّوک بالخارجی»؛ ای پدر! تو را از
روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند.
پس از این جمله ها، آن مرد غضب کرد و با عصبانیت، رقیه علیهاالسلام را از روی شتر گرفت و از بالا بر روی زمین انداخت.
تاریکی
شب بر همه محیط سایه افکنده بود. رقیه علیهاالسلام از ترس، شروع کرد به
دویدن در آن تاریکی. سختی و خار و خاشاک زمین، پاهای کوچولوی او را مجروح
نمود. و او با همه خستگی باز می دوید.
به نیمه شبی ز پی کاروان به دامن دشت/ کسی که پای برهنه دوید من بودم
همان
زمان، قافله متوجه نیزه ای شد که سر امام حسین علیه السلام بر بالای آن
بود. نیزه به زمین فرو رفته بود. دشمن هر چه سعی کرد که آن را در آورد،
نتوانست.
زینب
علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی افتاد. جلو رفت تا
به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را به دامن گرفته است.
رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟! فرمود: «أنا أمُک فاطمة الزهراء،
أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو، فاطمه زهرا هستم.
گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم!
رئیس قافله نزد امام سجاد علیه السلام آمد و سبب این ماجرا و حکایت را پرسید.
امام علیه السلام فرمود: یکی از بچه ها گم شده است تا او پیدا نشود، نیزه حرکت نخواهد کرد!
حضرت زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، خود را از بالای شتر به روی زمین انداخت و ناله کنان به عقب برگشت تا گمشده را پیدا کند.
زینب علیهاالسلام به هر سو می دوید. ناگهان چشمش به یک سیاهی
افتاد. جلو رفت تا به آن رسید در آنجا یک زن را دید که سر کودکِ گمشده را
به دامن گرفته است. رو به آن زن نمود و پرسید: شما کیستید؟!
فرمود:«أنا
أمُک فاطمة الزهراء، أظَنَنتِ إنّی أغفلُ عَن أیتامِ وَلَدی»؛ من مادر تو،
فاطمه زهرا هستم. گمان می کنی من از یتیم های فرزندم غافلم!
زینب علیهاالسلام، رقیه را گرفت و به کاروان رساند و قافله به راه افتاد.
***
قیام امام حسین علیهالسلام
یکسانی ظالم و سکوتکننده مقابل ظلم، نزد خداوند
[با
فاصلهی پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، کسی به جای پیغمبر مینشیند که سر
تا پایش فساد است، سر تا پایش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانیت خدا
اعتقادی ندارد. این به نظر شما امروز خیلی عجیب میآید؛ اما آن روز به نظر
بسیاری از آن مردم، عجیب نیامد.]
در
یک چنین موقعیتی که این قدر غفلت بر دنیای اسلام حاکم است که خطر را درک و
استشمام نمیکنند، چه کار باید کرد؟ کسی مثل حسینبنعلی که مظهر اسلام
است، نسخهی بیتغییر پیغمبر مکرم اسلام است - «حسین منّی و انا من حسین»(۱) - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او
باید کاری کند که دنیای اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرنهای بعد
از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع
شد. حالا اینکه امام حسین دعوت شد برای حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه،
اینها ظواهر کار و بهانههای کار بود. اگر امام حسین (علیهالسّلام) دعوت
هم نمیشد، این قیام تحقق پیدا میکرد. امام حسین باید این حرکت را انجام
میداد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطی، برای مسلمان چیست. نسخه
را به همهی مسلمانهای قرنهای بعدی نشان داد. یک نسخهای نوشت؛ منتها
نسخهی حسینبنعلی، نسخهی لفاظی و حرافی و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛
نسخهی عملی بود. او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از
قول پیغمبر نقل میکند که آن وقتی که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛
ظالمین بر مردم حکومت میکنند؛ دین خدا را تغییر میدهند؛ با فسق و فجور با
مردم رفتار میکنند؛ آن کسی که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خدای متعال با این آدم ساکت و بیتفاوت هم مثل همان کسی که «مستحلّ حرمات اللَّه»(۲)
است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این
قیام، جان مطهر و مبارک و گرانبهای امام حسین که برترین جانهای عالم است،
اگر قربانی شود به نظر امام حسین، بهای زیادی نیست. جان بهترینِ مردمان که
اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، برای امام حسین بهای گرانی محسوب
نمیشود. اسارت
آل اللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتی مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود -
حسینبنعلی میدانست وقتی در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را
اسیر میکنند - این اسارت و پرداختن این بهای سنگین به نظر امام حسین، برای
این مقصود سنگین نبود. بهائی که ما میپردازیم، باید ملاحظه شود با آن چیزی
که با این پرداخت، برای اسلام، برای مسلمین، برای امت اسلامی و برای جامعه
به دست میآید. گاهی صد تومان انسان خرج کند، اسراف کرده؛ گاهی صد میلیارد
اگر خرج کند، اسراف نکرده. باید دید چه در مقابلش میگیریم.(3)
***
طرح گرافیکی
السلام علیک یا رقیة الشهیدة
برای دیدن طرح گرافیکی در ابعاد بزرگ روی آن کلیک کنید
***
سخنرانی مکتوب
جلسه سوم سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در حسینیه حضرت زهرا سال ۱۳۹۲
توحید پیام قرآن و رسول؛ عامل حفظ و نجات انسان در مقابل رنج ها و سختی ها
متن
زیر جلسه سوم سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام
محرم الحرام سال 92 در «حسینیه حضرت زهرا - شجاع فرد» ایراد شده است. وی در
این جلسه بیان می کند که پیام اصلی قرآن توحید است. و البته تنها پیامبر
اکرم(ص) و ائمه(ع) هستند که بر کل معانی قرآن واقفند. ایمان هر مومنی شعاعی
است از نور ایمان آنان و هر کفر و شرکی شعاعی است از کفر و شرک دشمنان
شان. لذا انسان اگر بخواهد پیام اصلی قرآن، که همان توحید است را درک کند،
راهی جز یاری جستن از آنها به عنوان منبع اصلی توحید، ندارد. در ادامه، به
شرک که نقطه مقابل توحید است اشاره می شود و با بیان این نکته که اکثر
افراد به این معضل مبتلا هستند، آن را عامل اصلی سختی و رنج آنها در این
دنیا و بعد از آن معرفی می کند. موضوع دیگری که در همین راستا در این متن
بر آن تاکید شده است، موظف بودن انسان به تلاش برای پاک کردن خود از این
گناه می باشد. به همین خاطر به استغفار و مراقبه به عنوان راه نجات از آن و
جلوگیری از ابتلای به آن اشاره شده است.
در سوره مباکه هود داریم که «الر
کِتابٌ اُحکِمَت ءایاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَکیمٍ خَبیرِ * اَلّا
تَعبُدُوا اِلَّا اللهَ اِنَّنی لَکُم مِنهُ نَذیرٌ وَبَشیرٌ». می
توان گفت که همه قرآن حروف مقطعه است. همان طور که تما می حروف مقطعه معنی
دارند و رموزی هستند بین خدا و پیامبر اکرم و اهل بیت شان؛ بین خدا و کسانی
که مخاطب قرآن هستند. و نیز بقیه آیات هم همین گونه اند. در بعضی روایات،
حروف مقطعه معنا شده اند؛ مانند: «الر» که به «ان الله رئوف» معنا شده است،
در بعضی روایات دیگر نیز کلمات قرآن به صورت حرف به حرف معنا گردیده اند؛
مثلا در توحید صدوق، در ذیل سوره توحید روایتی آورده شده است که در آن «بسم
الله» به صورت حرف حرف معنا گردیده است که «الباء بهاء الله و...». البته
فقط این آیه نیست که تما می حروفش معنا دارد، بلکه همه حروف آیات قرآن
معنادار هستند و بالاتر از آن، نه تنها یک معنی بلکه می توانند شامل چندین
معنی باشند. از این رو است که گاهی اوقات، برای یک حرف قرآن چندین معنا در
روایات بیان شده است.
سطوح معانی در درک قرآن
در
رابطه با سطوح معانی قرآن می توان سه سطح را متصور شد. آن سطح از معانی
قرآن یعنی احاطه بر معانی حروف قرآن که مخصوص به معصومین(ع) می باشد. سطح
دیگر از معانی قرآن برای کسانی است که این ویژیگی ها را دارند: «وَ
قِسْماً لَا یَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ
صَحَّ تَمْیِیزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام»(4) یعنی کسانی که خدای متعال به آنها شرح صدر و نورانیت فهم قرآن را داده است. این سطح شامل انواری از قرآن است «یَهدِی اللهُ مَن یَشاءُ وَ یَضرِبُ اللهُ الاَمثالَ لِلنّاسِ»(نور/35)
شاید بتوان این آیه را اینگونه معنا کرد، که مثال هایی که در قرآن آمده
اند برای عموم مردم اند، ولی انوار قرآن تنها برای «من یشاء» است، یعنی هر
آن کس که خدا بخواهد. همان طور که در این آیه شریفه نیز به آن اشاره شده
است «جَعَلناهُ نُوراً نَهدی بِه مَن نَشاءُ مِن عِبادِنا»(شوری/52)
قرآن سراسر نور است ولی تنها کسانی که خدا بخواهد با این نور هدایت می
شوند. در غیر این صورت همین کتابی که نور است، برای عده ای مایه ضلالت می
گردد. «یُضِلُّ اللهُ مَن یَشاءُ وَ یَهدی مَن یَشاءُ»(مدثر/31)
حال چه کسانی مشمول هدایت الهی می شوند و چه کسانی گمراه؟ «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدیً لِلمُتَّقینَ»(بقره/2) بر اساس این آیه اهل تقوا کسانی اند که بواسطه قرآن هدایت می گردند. «ما یُضِلُّ بِه اِلَّا الفاسِقینَ * اَلَّذینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ میثاقِه»(بقره/26)
و اما گمراهان کسانی اند که پیمان خود را در رابطه با توحید و ولایت نقض
کردند و آن رشته الهی را که همان پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) می باشند و
باید به آن پیوند می خوردند، قطع کردند. چنین کسانی طبیعی است که از قرآن
بهره ای نبردند.
به
هر کس که بهره ای از قرآن برسد، در واقع مشمول همان رحمت خداوند شده است. و
اما آن کس که رشته ولایت را قطع کند، رشته پیوندش با قرآن قطع می گردد و
بلکه برعکس، قرآن به جای اینکه او را هدایت کند، گمراهش می سازد. «یُضِلُّ اللهُ مَن یَشاءُ»
و این مطابق با حق و عین رحمت الهی است. برخلاف تصور کسانی که مخالف نسبت
دادن اضلال به خدا هستند، خداوند این امر را نیز در قرآن به خود نسبت داده
است.
بنابراین
بالاترین سطح قرآن مختص نبی اکرم(ص) و ائمه(ع) است. بخش دیگر حقایق قرآن
برای کسانی است که به اهل بیت(ع) پیوند خورده اند و پای عهد خود با خدای
متعال ایستاده اند. بخشی دیگر نیز «یَعرِفُهُ اَلعالِمَ و اَلجاهِل»
یعنی همان گونه که در این آیه اشاره شده است: «هدیً لِلناس» برای همگان
قابل درک و فهم است. لذا آیات قرآن دارای مراتبی از معنا هستند.
پیام محوری انذارها و بشارت های قرآن
اما خلاصه این کتاب و پیام اصلی آن چیست؟ «اَلّا تَعبُدُوا اِلَّا اللهَ اِنَّنی لَکُم مِنهُ نَذیرٌ وَبَشیرٌ»(هود/2)
این پیا می است که بر زبان پیامبر جاری شد. جز خدا را عبادت نکیند که من
همه ی بشارت هایی را که می دهم از طرف خداست و دوم به نفع شما است و همه ی
بشارت ها و انذارهای من در همین یک جمله خلاصه می شوند «الا تعبدوا الا
الله».
اگر
کسی به این رسید «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی»
در امان خواهد ماند. اما اگر نرسید، در عذاب می ماند. همه ی عذاب ها و سختی
ها، نتیجه ی دوری از همین یک جمله است. یعنی دوری از وادی توحید. وادی که
ورود کنندگان به خود را که همان موحدین هستند، از هر گونه رنج و عذاب حفظ
می کند. «ثمن التوحید الجنه» مزد توحید بهشت است. اگر کسی به مقام توحید
نائل گردید به بهشت می رسد.
همه
ی انذارها و هشدارهای قرآن حول خروج و فاصله گرفتن انسان از وادی توحید
است. همه ی بشارت ها هم در رابطه با ورود به این وادی است. در واقع تما می
انذارها و بشارت های قرآن حول این پیام می گردد «اَلّا تَعبُدُوا اِلَّا اللهَ اِنَّنی لَکُم مِنهُ نَذیرٌ وَبَشیرٌ» بنابراین اگر امری باشد که انسان باید از آن دوری کند و به خداوند متعال پناه ببرد، همین مسئله ی شرک است. «فَفِرُّوا اِلی اللهِ اِنّی لَکُم مِنهُ نَذیرٌ مُبینٌ * وَ لا تَجعَلُو مَعَ اللهِ اِلهاً ءاخَرَ»(ذاریات/50)
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرمایند: که آیه 51 سوره ذاریات در واقع شرح آیه قبل خود است «وَ لا تَجعَلُو مَعَ اللهِ اِلهاً ءاخَر».
منظور از فرار این است که انسان، «اله» دیگری اخذ نکند و از هر اله دیگری
به سوی خداوند متعال بگریزد. بنابراین باید به این نکته توجه داشت که تما
می عذاب و رنجی که انسان در این دنیا و بعد از آن متحمل می شود، از همان
الهه هایی است که برای خود اخذ می کند، به آنها دل می بندد، در مقابل آنها
تواضع می کند و آنها را می خواند.
قرآن
در توصیف آنها این گونه می فرماید: اگر آنها را صدا بزنید، نمی شنوند. اگر
هم بشنوند، اجابت نمی کنند. آنها هیچ گاه نمی توانند شری را از شما دور
کنند، همان طور که نمی توانند خیری را به شما برسانند. لذا در یک طرف معرفی
حق است که همان الله می باشد. طرف دیگر همان کسانی اند که گاهی انسان آنها
را اله می گیرد و به آنها دل می بندد «اِنَّ الَّذینَ تَدعُونَ مِن دُونِ اللهِ لَن یَخلُقُوا ذُباباً وَلَوِ اجتَمَعُوا لَهُ»(حج/73)
اینان حتی پشه ای را نمی توانند برای شما خلق کنند. اینان حتی نمی توانند
شر را از خود دفع کنند. اگر پشه، چیزی از آنها بگیرد، نمی توانند پس
بگیرند. در طرف مقابل خداوندی است که می تواند همه شرور را از شما دفع کند،
منافعی را به شما برساند، صدای شما را می شنود و اجابت می کند. لذا اگر
انسان با موجود دیگری همچون خدا برخورد کرد، این شرک محسوب می شود. و این
همان اله گرفتن غیر خداست. در حالی که همه ی رنج ها و عذاب های وارده به
انسان ریشه در همین شرک ها دارد.
شرک ریشه ی تما می رنج ها و سختی های انسان
باید
توجه داشت که شرک گاهی خفی است، گاهی جلی. اگر انسان برای غیر خدا اثر
غائل شود و برای چیزی استقلال هستی غائل باشد، بدین معنا است که انسان شریک
برای خدا قرار داده است. لذا این عمل و اعتقاد او شرک به شمار می آید. چون
همه آثار تنها به خدا بر می گردند «الا باذنِ الله» و هیچ چیز در عرض خداوند استقلال ندارد «اَنتُمَ الفُقَراءُ اِلَی اللهِ»(فاطر/15)
بنابراین
شرک هایی که در ما وجود دارند، اکثرا شرک های خفی است، که شرک مغفور به
حساب می آیند. یعنی خدای متعال در نهایت این شرک ها را می بخشد. در روایات
نیز به این مسئله اشاره شده است که دو نوع شرک وجود دارند؛ یکی شرک
مغفور و یکی شرک غیر مغفور. شرک مغفور مانند ریایی که یک بنده مومن به آن
دچار است. خداوند متعال این را می بخشد. اما نباید این نکته را فراموش کرد
که همین شرک مغفور هم، همراه با رنج و سختی است. انسان تا از آن به مغفرت
نرسد، در رنج و عذاب است. این است که موحدین در راحتی به سر می برند و
مابقی به اندازه شرکشان در رنج اند.
اما
معنی مغفرت این است که انسان باید کاملا از آن شرکی که در وجودش ریشه کرده
بود، پاک شود و جای آن را با اخلاص و توحید پر کند. انسان تا به بهشت نرسد
به خاطر این شرک عذاب خواهد کشید. در مقابل، موحدین از این عذاب دور
هستند«وَ هُم مِن فَزَعٍ یَومَئِذٍ ءامِنُون»(نمل/89)
در روز قیامت از سختی های آن روز در امان هستند، هیچ خطری آنها را تهدید
نمی کند. لذاست که قرآن بر این یک جمله تاکید می کند «الا تعبدوا الی الله»
طی درجات توحید به واسطه نبی اکرم(ص)
همان
طور که اشاره شد همه ی سختی ها و رنج هایی که انسان در این دنیا متحمل می
شود، به علت شرکی است که دارد. حال اگر بتواند از همین سختی ها استفاده کند
و خود را از همه شرک هایی که در وجودش ریشه کرده، پاک کند،؛ نجات پیدا
خواهد کرد و به جایگاهی خواهد رسید که در این آیه ی شریفه به آن اشاره شده
است. «لا یَمَسُّنا فیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فیها لُغُوبٌ»(فاطر/35) مقا می که در آن انسان از هر گونه رنج و سختی بدور است. بنابراین راحتی تنها با توحید حاصل می شود.
در
حال حاضر خیلی از معارف سنگینی که در بین متکلیمن بزرگ در صدر اسلام محل
دعوا بوده است، امروزه برای عموم جامعه اسلا می واضح گشته است. بسیاری
از نزاع های سنگینی که متکلمین بزرگ به آن درگیر بوده اند، بخصوص برای
دوستان اهل بیت حل شده اند. مثلا اگر پرسیده شود که عالم را چه کسی آفریده
است؟! می گوییم خداوند یا اینکه همه آثار از کیست؟! باز هم می گوییم او و
یا این سوال که آیا انسان حق دارد به اندازه یک پلک زدن برای غیر خدا کار
کند؟! خیر. گاهی تلقی ما این است که این معارف راحت به ما رسیده اند. در
صورتی که این گونه نیست. اینها در واقع همان تابش نور نبی اکرم صل الله
علیه و سلم اند. بهره ی هر انسانی از این معارف به همان اندازه ای است که
این نور به او تابیده و وجود او را روشن کرده است. یعنی انسان به میزان
پیوندش با پیامبر و ائمه(ع) مسئله توحید را می تواند درک کند.
ولی مسئله اساسی این است که در این وادی، این معلم توحید که برای نجات بشریت فرستاده شده، بیش از این برای ما آورده است. «قُل
اِنَّما اَنَا بَشَرٌ مِثلُکَم یُوحی اِلَیَّ اَنَّما اِلهُکُم اِلهٌ
واحِدٌ فَمَن کانَ یَرجُوا لِقآءَ رَبِّه فَلیَعمَل عَمَلاً صالِحاً وَ لا
یُشرِک بِعِبادَةِ رَبِه اَحَداً»(کهف/110) توحیدی که توسط پیامبر
اکرم(ص) آورده شده است، انسان را تا لقاء رب پیش می برد. اگر انسان با
پیامبر همراه شد، باید به مقام لقاء رب برسد. زیرا که دستورات ایشان و
هدایت و انذارات ایشان انسان را تا آنجا پیش می برد. نورانیتی که حضرت در
عالم ایجاد کردند و مقام توحیدی که تنزل دادند در همه صفحات عالم جاری شده
است. این
است که انسان در شعاع نبی اکرم(ص) باید همه مراتب توحید را طی کند. مرحوم
فیض در بعضی رساله های خود تاکید کرده اند که، بالاترین درجه توحید اخلاص
در حب است. اگر انسان به این جایگاه رسید، حتی اگر دستور پریدن در آتش را
به او بدهند، بی تردید در آن می پرد. مانند حضرت ابراهیم(ع) که به این مقام
رسید.
«وَ کَذلِکَ نُری اِبراهیمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ والاَرضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الموقِنینَ»(انعام/75)
از این آیه این گونه برداشت می شود که ابراهیم خلیل بعد از مشاهده ملکوت،
به یقین رسید. گویا انوار یقین، وقتی به قلب انسان نازل می شود، که انسان
اهل مشاهده ملکوت شود. در
ادامه این آیه، خدای متعال، داستان ارائه ملکوت را توضیح می دهد که حضرت
هنگا می که ستاره ای را در تاریکی شب دید، ماه را دید و خورشید را، فرمود
که اینها غروب می کنند. باید خورشیدی پیدا کرد که غروب نمی کند، تا به
واسطه ی آن به مقصد رسید. و آن خورشید وجود مقدس نبی اکرم(ص) است که انسان
می تواند به واسطه ایشان راهش را پیدا کند. همان گونه که در قرآن نیز به آن
اشاره شده است.
«وَعَلاماتٍ وَ بِالنَّجمِ هُم یَهتَدُونَ»(نحل/16)
در روایات آمده است که منظور از علامات، ائمه(ع) هستند و منظور از نجم،
پیامبر اکرم(ص) است. سیر آد می به طرف خدای متعال با همین نور امکان پذیر
است. سیر در ملکوت و بالاتر از آن.
پس باید به پیام این آیه توجه کرد زیرا که تنها مخاطب این آیه انسان است. «الا تعبوا الا الله»
باید با این پیامبری که از سوی خداوند آمده حرکت کرد تا به همه بشارت های
او رسید. قطعا حرکت با این وجود مقدس امکان پذیر است. که اگر ایشان نبودند،
رفتن این راه غیر ممکن می شد. زیرا که با آمدن ایشان همه درهای توحید باز
شد، همه ی مقامات برای موحدین دست یافتنی گشت. انبیائی که به درجه توحید
رسیدند با کمک همین معلم به آن مقام نائل گشتند. در
واقع نبی اکرم(ص) در عالم ارواح معلمشان بودند. حال وقتی این وجود مقدس به
عالم دنیا وارد شد به این معنی است که، همان گونه که انبیاء الهی را به آن
مقام رسانده است، دیگر انسان ها را نیز در این عالم می تواند به آن مقام
برساند. پس این با این نور هدایت می توان به همه جا و مقامات رسید.
شاید این بیت حافظ هم به همین نکته اشاره دارد که «در این شب سیاهم گم گشته
راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت»
دشمنان اهل بیت، ریشه تمامی کفرها
در مقابل هم تاریکی و ظلمت است. اگر با این نور همراه نشویم تماما تاریکی است. قرآن می فرماید «اَو
کَظُلُماتٍ فی بَحرٍ لُجِّیٍ یَغشهُ مَوجٌ مِن فَوقِه مَوجٌ مِن فَوقِه
سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعضُها فَوقَ بَعضٍ اِذا اَخرَجَ یَدَهُ لَم یَکَد یَراها
وَ مَن لَم یَجعَلِ الله لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِن نُورٍ»(نور/40)
ظلماتی که بواسطه اصحاب بنی امیه ایجاد شد، همه اش شبهات و کفر بود.
«اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ بَدَّلُوا نِعمَتَ اللهِ کُفراً»(ابراهیم/28)
آنان نعمت خدا را که نعمت توحید بود، به کفر تبدیل کردند. خداوند در جای
دیگر می فرماید: «حَبَّبَ اِلَیکُمُ الایمانَ وَ زَیَّنَهُ فی قُلُوبِکُم وَ کَرَّهَ اِلَیکُمُ الکُفرَ وَ الفُسُوقَ وَ العِصیانَ»(حجرات/7)
ایمان را محبوب شما قرار دادیم - که در بعضی روایات، منظور از ایمان در
این آیه امیرالمومنین بیان شده است - و کفر و فسوق و عصیان به خلفاء معهود.
بله وقتی کفر جای ایمان را بگیرد، فضا ظلمانی و تاریک می شود. در این
شرایط تنها نوری که می تواند انسان را نجات دهد، نور امام است «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً إِمَاماً مِنْ وُلْدِ فَاطِمَةَ ع- فَما لَهُ مِنْ نُورٍ إِمَامٍ یَوْمَ الْقِیَامَة»(؟)
فتنه
ای که توسط اصحاب طاغوت به پا شد، توحید را هدف گرفته بود. آنها برای
اینکه توحید نباشد، خوب می دانستند که باید کجا را هدف قرار دهند. وقتی در
این خانه بسته شد، دیگر توحیدی در کار نیست. «فی بُیوتٍ اَذن الله اَن
تُرفعَ و یُذکرَ فیه اِسمهُ ...»(نور/36) زیرا که انوار هدایت خدا در این
خانه ها آمده و اجازه رفعت به این خانه ها داه شده است. رفعت در مقام های
معنوی و توحید واخلاص تنها مختص خانه های اهل بیت است. خانه هایی که صاحبان
شان اینگونه اند؛ «رِجالٌ لا تُلهیهِم تِجارَةٌ وَ لا بَیعٌ عَن ذِکرِ اللهِ»(نور/37) در
این خانه ها همه ی افعال انسان رفعت پیدا می کنند؛ حتی خواب. اما خارج از
این خانه ها حتی نماز هم رفعت پیدا نمی کند. مثلا انسان حتی اگر در
هواپیمای در حال پرواز بخوابد، باز هم بالا می رود. ولی خارج از هواپیما هر
چقدر هم که تمرین پرواز کند، فایده ای ندارد. اگر در این خانه ها بسته
شود، در توحید نیز بسته می شود.
در
آن فضای ظلمانی که توسط اولیاء طاغوت ایجاد شد، هر کفری که وجود داشته
باشد شعاعی از کفر آنها است؛ همان طور که در این سمت هر ایمانی شعاعی است
از ایمان امیر المومنین(ع). «عدونا اصل کل شر و من فروعهم کل قبیح و فاحشه، نحن اصل کل خیر و من فروعنا کل بر و من البر، الصلاة و التوحید» همه گناه ها و معصیت و شرک در عالم از فروع دشمنان اهل بیت(ع) است.
شرک به مثابه ی یک تهدید
گاهی
این گونه تصور می شود که ما پاک هستیم، در صورتی که این طور نیست. همه ما
ترس ها و رغبت هایی داریم. اینها همان شرک های خفی ماست. به غیر خدا تکیه
می کنیم، از غیر خدا می خواهیم. اگر پول داشته باشیم، آسوده خاطر هستیم.
اگر هم نداشته باشیم، دچار اضطراب می شویم. موحد اینگونه نیست. به حضرت؟
فرمودند که آن پیغمبر؟ روی آب راه می رفت. گفتند که اگر یقینش بیشتر بود،
روی هوا هم می توانست راه برود. آب وهوا و زمین برای موحد یکی است. برای او
کویر و دریا یکی است. نه در کنار دریا خود را سیراب می داند و نه در کویر
خود را تشنه. همه چیز را در مشیت الهی می بیند.
مرحوم
سید ابن طاووس در اول اقبال در اول اعمال ماه رجب بحث روزه و اخلاص در
روزه را بیان می کنند می گوید که اگر دیدی انتهای روزه ات به خاطر نزدیک
شدن به افطار، از اول روزه ات با نشاط تر است؛ بدان روزه ات مشکل دارد.
زیرا انسانی که خالصانه روزه می گیرد با افطار خود چه کار دارد؟ اگر انسان
در اعمال خود دقت کند، از این نوع شرک های خفی بسیار پیدا می کند. این نقصی
است که بسیار پیچیده عمل می کند. انسان باید این نقص ها را رفع کند و به
این جایگاه برسد «الا تعبدوا الا الله».
این
نوع تاثیر قائل شدن ها و ترسیدن ها، شرک هایی است که باید از وجود انسان
رخت بر بندند. و بعد از آنها نوبت به تعلقات می رسد. تعلقی که انسان به
مالش، جانش و امکاناتش دارد. خداوند در این باره می فرماید «قُل
اِن کانَ ءابآؤُکُم وَ اَبنآؤُکُم وَ اِخوانُکُم وَ اَزواجُکُم وَ
عَشیرَتُکُم وَ اَموالٌ اقتَرَفتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخشَونَ کَسادَها وَ
مَساکِنَ تَرضَونَهآ اَحَبَّ اِلَیکُم مِنَ اللهِ وَ رَسولِه وَ جِهادٍ فی
سَبیلِه فَتَرَبَّصُوا حَتّی یاتِیَ اللهُ بِاَمرِه»(توبه/24) همان
طور که از معنای این آیه برمی آید، خداوند انسان را به علت تعلقاتی که
دارد، تهدید می کند. تهدیدی بسیار سنگین و مبهم. اگر انسان چیزی را بیشتر
از خدا و رسولش دوست بدارد، باید در انتظار امر الهی در رابطه با خود باشد.
بنابراین انسان باید دنبال راه نجات باشد.
باید
به این نکته توجه کرد که حتی اگر علاقه ی ما به امری، کمتر از علاقه ی ما
به خدا باشد، باز هم شرک محسوب می شود. در واقع تما می دلبستگی های انسان
نوعی تعلق به شمار می روند. دیگری را دوست داشتن نوعی تعلق است؛ مگر آنکه
در مسیر خدای متعال باشد. «من احبکم فقط احب الله» این محبت به هیچ وجه شرک
محسوب نمی شود و بلکه عین توحید است. البته کسانی که خدا را بیشتر دوست
بدارند در نهایت نجات پیدا می کنند، چون اینان هنگا می که در سر دو راهی
قرار می گیرند غیر خدا را با خدا معامله می کنند.
اما آن کسانی که از توحید روی گردانند «وَ مَن اَعرَضَ عَن ذِکری فَاِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنکاً»(طه/24)
زندگیشان تحت فشار قرار می گیرد. به چنین اشخاصی حتی اگر همه دنیا را به
بدهند، باز هم از این فشار و تنگی عیش رها نمی شوند. زیرا که وسعت امکانات
نمی تواند انسان را نجات دهد. تنها راه نجات توجه به حضرت حق است. در غیر
این صورت همین امکاناتی که دارد، مایه ی محدودیت و سختی او می گردند. «اُولئِکَ مَاواهُمُ النّارُ»(یونس/8) و آتش پناهگاهش می گردد.
«اِنَّنی
لَکُم مِنهُ نَذیرٌ وَبَشیرٌ» برای این طرف که خارج آن وادی است انذار و
برای آن طرف که وادی توحید است، بشارت. ثواب و رحمت و قرب الهی برای کسانی
است که این دعوت را اجابت می کنند و تهدید هم کسانی را شامل می شود، که این
یک جمله را اجابت نمی کنند. لذا انسان باید این را بداند که نمی تواند
مشرک شود یا مشرک بماند، چه شرک مغفور و چه شرک غیر مغفور.
باید
انسان به جایی برسد که همه چیز را رها کند. به جایی که دیگر حتی تکیه به
زمین نداشته باشد، تکیه به آسمان نداشته باشد، به دوست، به پول و به هیچ
چیز دیگر. در آن لحظه است که انسان ناگهان احساس وحشت می کند. و به این
مسئله پی می برد، که به راحتی نمی تواند از وابستگی ها و تعلقاتش جدا شود.
راه رهایی از شرک
حال
با توجه به آنچه گفته شد، دیگر هیچ کس در روز قیامت معذور نیست حتی شرک
خفی هم داشته باشد. اینکه در قرآن فرموده شده که، ما پیامبر را فرستادیم تا
اینان هیچ حجتی نداشته باشند؛ فقط شامل گناهان کبیره نیست. بلکه شامل شرک
های خفی و گناهان صغیره نیز هست. البته خدای متعال می بخشد«... وَ مَن یَغفِرُ الذُّنُوبَ اِلَّا اللهُ»(آل عمران/135)
خداوند
فرمود اگر به اندازه ذره ای ناخالصی در وجودتان باشد شرک به حساب می آید و
این شرک به اندازه ای پنهان است که تشخیص آن از تشخیص مورچه ای سیاه در
شبی تاریک بر سنگی سیاه دشوارتر است. و لذا یکی از کارهای که انسان می
تواند برای رها شدن از این شرک انجام دهد، این است که یک مراقبه ای نسبت به
افعال و اعمال خود داشته باشد.
خداوند نیز راه درمان را این گونه معرفی می کند «وَاَنِ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُمَّ تُوبُوا اِلَیهِ»(هود/3)
از خداوند طلب آمرزش کنید تا او شما را بیامرزد. مانند آن حالتی که انسان
در کشتی در حال غرق شدن پیدا می کند. در آن شرایط، تلاط می انسان را فرا می
گیرد، لحظه شماری می کند تا به ساحل برسد. حال اگر به انسان بگویند، همه
عالم، همان کشتی است که باید از آن دل بکند. دچار وحشت می شود. قرآن هم
همین را از ما می خواهد. باید حال این شخص را پیدا کنیم. حال کسی که در
دریا در وسط یک کشتی شکسته است. کشتی که دیگر به درد نمی خورد و او باید از
آن دل بکند. لذا قرآن در تعبیری به این نکته اشاره می کند که این که شما
که پای خود را بر زمین می گذارید. دلتان آرام می گیرد نمی ترسید زمین شما
را فرو ببرد؟ یعنی حتی نباید به زمین زیر پای، خود دل بست.
خداوند می فرماید که نترسید چون بعد از توبه «یُمَتِّعکُم مَتاعاً حَسَناً اِلی اَجَلٍ مُسَمَّی» شما این متاع آلوده را کنار بگذارید، خداوند یک متاع حسنه به شما می دهد. البته این متاع هم تا ابد ماندگار نیست چون «کُلُ شَیءٍ هالِکٌ اِلا وَجهَهُ»(قصص/88)
منظور از این آیه، این است که حتی نباید به این متاع حسنه هم دلبست و به
خاطر آن توبه کرد؛ بلکه همه مقصد و هدف انسان باید وجه الله باشد.
***
مقتل مکتوب/ شب سوم محرم
در آغوش گرفتن سر امام حسین (ع) توسط دو دلداده: راهب نصرانی و حضرت رقیه (س)
لَمّا
جاؤوا بِرَأسِ الحُسَینِ علیه السلام ونَزَلوا مَنزِلاً یُقالُ لَهُ
قِنَّسرینَ، اطَّلَعَ راهِبٌ مِن صَومَعَتِهِ إلَى الرَّأسِ، فَرَأى نورا
ساطِعا یَخرُجُ مِن فیهِ، ویَصعَدُ إلَى السَّماءِ، فَأَتاهُم بِعَشَرَةِ
آلافِ دِرهَمٍ، وأخَذَ الرَّأسَ، وأدخَلَهُ صَومَعَتَهُ، فَسَمِعَ صَوتا
ولَم یَرَ شَخصا، قال: طوبى لَکَ، وطوبى لِمَن عَرَفَ حُرمَتَهُ، فَرَفَعَ
الرّاهِبُ رَأسَهُ، وقالَ: یا رَبِّ، بِحَقِّ عیسى تَأمُرُ هذَا الرَّأسَ
بِالتَّکَلُّمِ مَعی. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ، وقالَ: یا راهِبُ، أیَّ شَیءٍ
تُریدُ؟ قالَ: مَن أنتَ؟ قالَ: أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، وأنَا ابنُ
عَلِیٍّ المُرتَضى، وأنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، وأنَا المَقتولُ
بِکَربَلاءَ، أنَا المَظلومُ، أنَا العَطشانُ، فَسَکَتَ. فَوَضَعَ
الرّاهِبُ وَجهَهُ عَلى وَجهِهِ، فَقالَ: لا أرفَعُ وَجهی عَن وَجهِکَ
حَتّى تَقولَ: أنَا شَفیعُکَ یَومَ القِیامَةِ. فَتَکَلَّمَ الرَّأسُ،
فَقالَ: اِرجِع إلى دینِ جَدّی مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله. فَقالَ
الرّاهِبُ: أشهَدُ أن لا إلهَ إلَا اللّه ُ، وأشهَدُ أنَّ مُحَمَّدا رَسولُ
اللّه، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفاعَةَ. فَلَمّا أصبَحوا أخَذوا مِنهُ الرَّأسَ
وَالدَّراهِمَ، فَلَمّا بَلَغُوا الوادِیَ نَظَرُوا الدَّراهِمَ قَد صارَت
حِجارَةً (منبع: مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب مازندرانی ج ٤ ص ٦٠، بحار الأنوار علامه مجلسی: ج ٤٥ ص ٣٠٣)
ترجمه:
مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب: هنگامى که سر حسین علیه السلام را آوردند
و در منزلى به نام قِنَّسرین (شهرى در شام، به فاصله یک روز راه از حَلَب
در مسیر حِمْص) فرود آمدند، راهبى مسیحی از دِیْرش به سوى سر، حرکت کرد و
نورى را دید که از دهان آن، ساطع بود و به آسمان مى رفت. راهب مسیحی، ده
هزار درهم به آنان (نگهبانان) داد و سر را گرفت و به درون دِیرش برد و بدون
آن که شخصى را ببیند، صدایى شنید که مىگفت: «خوشا به حالت ! خوشا به حال
آن که قَدر این سر را شناخت!» راهب، سرش را بلند کرد و گفت پروردگارا! به
حقّ عیسى، به این سر بگو که با من سخن بگوید. سر به سخن آمد و گفت: «اى
راهب ! چه مى خواهى؟». گفت: تو کیستى؟ گفت: «من فرزند محمّدِ مصطفى و پسر
علىِ مرتضى هستم. پسر فاطمه زهرا و مقتول کربلایم. من مظلوم و تشنه کامم» و
ساکت شد. راهب صورت به صورتش نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نمى دارم
تا بگویى: «من ، شفیع تو در روز قیامت هستم» سر به سخن درآمد و گفت: «به
دین جدّم محمّد درآى» راهب گفت: گواهى مى دهم که خدایى جز خداوند نیست و
گواهى مى دهم که محمّد پیامبر خداست. آن گاه حسین علیه السلام پذیرفت که
شفاعتش کند. صبحدم آن قوم سر و دِرهم ها را گرفتند و چون به وادى رسیدند
دیدند که درهم ها سنگ شده است.
...
فقالت: ما هذا الرّأس ؟ قالوا لها: رأسُ أبیک. فرفعته من الطّشت حاضنة له
وهی تقول: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع
وریدک؟ یا أبتاه ! مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ یا أبتاه ! مَن بقی
بعدک نرجوه ؟ یا أبتاه ! مَن للیتیمة حتّى تکبر ؟ یا أبتاه ! مَن للنساء
الحاسرات ؟ یا أبتاه ! مَن للأرامل المسبیّات ؟ یا أبتاه ! مَن للعیون
الباکیات ؟ یا أبتاه ! مَن للضائعات الغریبات ؟ یا أبتاه ! مَن للشعور
المنشرات ؟ یا أبتاه ! مَن بعدک ؟ واخیبتنا ! یا أبتاه ! مَن بعدک ؟
واغربتنا ! یا أبتاه ! لیتنی کنت الفدى ، یا أبتاه ! لیتنی کنت قبل هذا
الیوم عمیا . یا أبتاه ! لیتنی وسدت الثّرى ولا أرى شیبک مخضّباً
بالدّماء. ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف , وبکت بُکاءاً شدیداً حتّى غشی علیها ، فلمّا حرّکوها , فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا (منبع: المنتخب فی جمع المراثی و الخطب طریحی، ص 136-137)
ترجمه: ... وقتی
سر بریده امام حسین را برای رقیه سلام الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟
به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به
سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو
را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی
یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان
زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟ پدر جان چه
کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی
پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از
تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت
می شدم. پدر جان ای کاش بیش از این نابینا می شدم و تو را اینگونه نمی
دیدم. پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون
نمی دیدم. سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین نهاد و چنان گریست که
همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند دریافتند که از دنیا رفته است.
***
پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه (علیهاالسلام) (ابوالفضل هادی منش
نوشتار
حاضر، رهاوردی است از چکیده آن چه تاریخ، به نام و خاطره رقیه
(علیهاالسلام) در خود ثبت کرده است و تلاش دارد تا دریچه ای به اقیانوس بی
کران درد و رنج دخترک خورشید بگشاید و قطره ای از دریای معرفت و بینش او را
در کام تشنگان زلال حقیقت بریزد، اما گفتنی است به دلیل نبود منابع کافی و
محدود بودن شرح حال او، نگارنده بیشتر به بیان آن چه درباره ایشان نگاشته
اند، همت ورزیده است تا مخاطب به مطالبی که نقل شده، اشراف یابد. از این
رو، بدون داوری در مورد اخبار نقل شده، به گردآوری آن دست یازیده است.
میلاد کوثر ثانی
هوا
گرم بود و سکوت، خیره خیره، پرده سیاه شب را تماشا می کرد. شهر در تاریکی
فرو رفته بود. پنجره خانهای در شهر، گرم انتظار و محو گفت و گوی شب با
ستارگانش بود. نسیم، بر دیوارهای آفتاب خورده خانه می وزید. قلب شهر، از
تنها پنجره باز و روشن خود می تپید و همه به انتظار نشسته بودند که ناگاه
صدای گریه نوزادی خجسته، احساس شب را به بازی گرفت. اشک شوق بر گونه ها
غلتید و لب ها، یک صدا، ترانه لبخند سرودند.
غنچه
ای دیگر، به باغ حسین (علیه السلام) روییده بود و همه بر گلبرگ رخش، غنچه
های عاطفه نثار می کردند. رقیه (علیهاالسلام) در آن شب شکفت، و مادر تاریخ،
کتاب کهن خویش را گشود و بر صفحه ای مبهم از آن، قلم را به تکاپو واداشت.
ولی آن صفحه مبهم تاریخ، در کوران تاخت و تازهای روزگار، از دفتر گذار زمان
جدا گشت و از حافظه آن ناپدید گردید. در کتابچه کوچک زندگانی رقیه
(علیهاالسلام)، لحظه روییدنش بدون هیچ سطری، سفید ماند و نام هیچ روزی به
عنوان زادروزش ثبت نگردید.
درباره
سنّ شریف حضرت رقیه (علیهاالسلام) نیز در میان تاریخ نگاران اختلاف نظر
وجود دارد. اگر اصل تولد ایشان را بپذیریم، مشهور این است که ایشان سه یا
چهار بهار بیشتر به خود ندیده و در روزهای آغازین صفر سال 61 ه .ق، پرپر
شده است.
مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)
بر
اساس نوشته های بعضی کتاب های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام)،
امّ اسحاق است که پیش تر همسر امام حسن مجتبی (علیه السلام) بوده و پس از
شهادت ایشان، به وصیت امام حسن (علیه السلام) به عقد امام حسین (علیه
السلام) درآمده است.(6) مادر حضرت رقیه(علیهاالسلام) از بانوان بزرگ و با
فضیلت اسلام به شمار می آید. بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه
ایشان بنت طلحه است.(7)
نام
مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) در بعضی کتاب ها، ام جعفر قضاعیّه آمده است،
ولی دلیل محکمی در این باره در دست نیست. هم چنین نویسنده معالی السبطین،
مادر حضرت رقیه (علیهاالسلام) را شاه زنان؛ دختر یزدگرد سوم پادشاه ایرانی،
معرفی می کند که در حمله مسلمانان به ایران اسیر شده بود. وی به ازدواج
امام حسین (علیه السلام) درآمد و مادر گرامی حضرت امام سجاد (علیه السلام)
نیز به شمار می آید.(8)
این
مطلب از نظر تاریخ نویسان معاصر پذیرفته نشده؛ زیرا ایشان هنگام تولد امام
سجاد (علیه السلام) از دنیا رفته و تاریخ درگذشت او را 23 سال پیش از
واقعه کربلا، یعنی در سال 37 ه .ق دانسته اند. از این رو، امکان ندارد او
مادر کودکی باشد که در فاصله سه یا چهار سال پیش از حادثه کربلا به دنیا
آمده باشد. این مسأله تنها در یک صورت قابل حل می باشد که بگوییم شاه زنان
کسی غیر از شهربانو (مادر امام سجاد (علیه السلام)) است.
نام گذاری حضرت رقیه (علیهاالسلام)
رقیه
از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است.(9) گویا این اسم لقب
حضرت بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران
امام حسین (علیه السلام) کمتر به چشم می خورد و به اذعان برخی منابع،
احتمال این که ایشان همان فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) باشد، وجود
دارد.(10) در واقع، بعضی از فرزندان امام حسین (علیه السلام) دو اسم داشته
اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.
گذشته
از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد. چنانچه در کتاب
تاریخ آمده است: «در میان کودکان امام حسین (علیه السلام) دختر کوچکی به
نام فاطمه بود و چون امام حسین (علیه السلام) مادر بزرگوارشان را بسیار
دوست می داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می داد، نامش را فاطمه می
گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی (علیه
السلام) وی را علی می نامید».(11) گفتنی است سیره دیگر امامان نیز در نام
گذاری فرزندانشان چنین بوده است.
نام رقیه در تاریخ
این
نام ویژه تاریخ اسلام نیست، بلکه پیش از ظهور پیامبر گرامی اسلام (صلی
الله علیه وآله) نیز این نام در جزیرة العرب رواج داشته است. به عنوان
نمونه، نام یکی از دختران هاشم (نیای دوم پیامبر (صلی الله علیه وآله))
رقیه بود که عمه حضرت عبداللّه ، پدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به
شمار می آید.(12)
نخستین
فردی که در اسلام به این اسم، نام گذاری گردید، دختر پیامبر اکرم (صلی
الله علیه وآله) و حضرت خدیجه بود. پس از این نام گذاری، نام رقیه به عنوان
یکی از نام های خوب و زینت بخش اسلامی درآمد.
امیرالمؤمنین
علی (علیه السلام) نیز یکی از دخترانش را به همین اسم نامید که این دختر
بعدها به ازدواج حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام) درآمد. این روند ادامه
یافت تا آن جا که برخی دختران امامان دیگر مانند امام حسن مجتبی (علیه
السلام)،(13) امام حسین (علیه السلام) و دو تن از دختران امام کاظم (علیه
السلام) نیز رقیه نامیده شدند. گفتنی است، برای جلوگیری از اشتباه، آن دو
را رقیه و رقیه صغری می نامیدند.(14)
خاستگاه تربیتی
حضرت
رقیه (علیهاالسلام) در خانواده ای پرورش یافت که پدر، مادر و فرزندان آن،
همگی به عالی ترین فضیلت های اخلاقی و پارسایی آراسته بودند. افزون بر آن،
فضای دل انگیز شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله) که شمیم روح فزای رسول خدا
(صلی الله علیه وآله)، علی (علیه السلام) و فاطمه (علیه السلام) هنوز در آن
جاری بود و مشام جان را نوازش می داد، در پرورش او نقشی بزرگ داشت. او در
خانواده ای رشد یافت که همگی سیراب از زلال معرفت امام حسین (علیه السلام)
بودند؛ خانواده ای که از بزرگ ترین اسطوره های علم و ادب و معرفت و ایثار
مانند زینب کبری (علیهاالسلام)، اباالفضل العباس (علیه السلام)، علی بن
الحسین (علیه السلام)، علی اکبر (علیه السلام) و... تشکیل شده بود.
حضرت
رقیه (علیهاالسلام) در مدت عمر کوتاه خود در دامان این بزرگواران، به ویژه
پدر گرامی اش امام حسین (علیه السلام) پرورش یافت و با وجود همان سن کم،
به عنوان یکی از زیباترین اسطوره های ایثار و مقاومت در تاریخ معرفی گردید.
دیگر دختران امام حسین (علیه السلام)
در
مورد تعداد فرزندان دختر امام حسین (علیه السلام) در میان تاریخ نویسان،
اختلاف نظر وجود دارد. بیشتر آنان دو دختر به نام های سکینه و فاطمه برای
حضرت ذکر کرده اند و برخی دیگر تعداد دختران حضرت را تا هشت نفر نیز
برشمرده اند. در این جا برخی از دیدگاه ها را بیان می کنیم.
1.
علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری که از تاریخ نویسان بزرگ اسلام
هستند، از سه دختر به نام های سکینه، فاطمه و زینب نام برده اند.(15)
2.
میرزا حبیب اللّه کاشانی، شمار پسران حضرت را سیزده تن به نام های علی
اکبر، علی اوسط، علی اصغر، محمد، جعفر، قاسم، عبداللّه ، محسن، ابراهیم،
حمزه، عمر، زید و عمران دانسته است و تعداد دختران حضرت را هشت نفر می
داند؛ به نام های فاطمه کبری، فاطمه صغری، زبیده، زینب، سکینه، ام کلثوم،
صفیه و دختری که در شام از دنیا می رود و نامی از او به میان نمی آورد. او
بر این باور است که این چند گانگی تنها در اسم آن ها بوده و بیشتر آنان در
مسمّی شریک اند؛ زیرا امام حسین (علیه السلام) در تاریخ به کمی فرزند معروف
بوده اند. پس ممکن است بعضی از اولاد ایشان دو اسم داشته باشند یا حتی نام
نوه های ایشان نیز در ردیف فرزندان شان قرار گرفته باشد و یا به دلیل
سرپرستی بعضی یتیمان بنی هاشم مانند فرزندان امام مجتبی (علیه السلام) به
اشتباه، نام آنان نیز در شمار فرزندان ایشان دانسته شده باشد.(16)
3.
علی بن عیسی اربلی، نویسنده کتاب معروف کشف الغمّة فی معرفة الائمة، می
نویسد: امام حسین (علیه السلام) شش پسر و چهار دختر داشت. با این حال، او
هنگام برشمردن دختران حضرت، نام سه نفر ـ زینب، سکینه و فاطمه ـ را می برد و
از نفر چهارم سخنی به میان نمی آورد(17) که احتمال دارد چهارمین آن ها،
حضرت رقیه (علیهاالسلام) باشد.
4.
علامه حایری، در کتاب معالی السبطین، می نویسد: برخی مانند محمد بن طلحه
شافعی (از عالمان اهل تسنن) می نویسند: امام حسین (علیه السلام) ده فرزند
داشته که عبارت بوده اند از: شش پسر و چهار دختر. سپس می افزاید: دختران او
عبارت اند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری، و رقیه (علیهاالسلام).
آنگاه در مورد رقیه (علیهاالسلام) می نویسد: رقیه (علیهاالسلام) پنج یا هفت
سال داشت و در شام درگذشت که مادرش، شاه زنان، دختر یزدگرد است.(18)
پژوهشی در دیدگاه های تاریخی در مورد حضرت رقیه (علیهاالسلام)
در
بعضی کتاب های تاریخی، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) آمده، ولی در بسیاری
از آن ها نامی از ایشان برده نشده است. این احتمال وجود دارد که تشابه اسمی
میان فرزندان امام حسین (علیه السلام)، سبب پیش آمدن این مسأله شده باشد.
هم چنان که بعضی از کتاب ها به این مسأله اذعان دارند و بنابر نقل آن ها،
حضرت رقیه (علیهاالسلام) همان فاطمه صغری (علیهاالسلام) است. در چگونگی
درگذشت ایشان نیز اختلاف نظر وجود دارد که در این جا به این دو مسأله
خواهیم پرداخت.
طرح بحث
برای
روشن شدن این مطلب، بحث را با طرح یک پرسش بنیادین و بسیار مشهور آغاز می
کنیم که: آیا نبودن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) در شمار فرزندان امام حسین
(علیه السلام) در کتاب های معتبری چون ارشاد مفید، اعلام الوری، کشف الغمة
و دلائل الامامة، بر نبودن چنین شخصیتی در تاریخ دلالت دارد؟
با بیان چند مقدمه، پاسخ این پرسش به خوبی روشن می شود:
1.
در دوره زندگانی ائمه اطهار (علیهم السلام) و در صدر اسلام مسائلی مانند
کمبود امکانات نگارشی، اختناق شدید حکمرانان اموی، کم توجهی به ثبت و ضبط
جزئیات رویدادها، فشار حکومت بر سیره نویسان، جانب داری ها و... سبب بروز
بعضی اختلافات در نقل مطالب تاریخی می شده است.
2.
در اثر تاخت و تازها و وجود بربریت و دانش ستیزی بعضی حکمرانان، بسیاری از
منابع ارزشمند از میان رفته است. به همین دلیل، این گمان تقویت می شود که
چه بسا بسیاری از این اسناد و منابع معتبر، در جریان این درگیری ها، از بین
رفته و به دست ما نرسیده است.
3.
تعدد فرزندان، تشابه اسمی و به ویژه سرگذشت های شبیه در مورد شخصیت های
گوناگون تاریخی و گاه وجود ابهام در گذشته ها و پیشینه زندگی افراد، امر را
بر تاریخ نویسان مشتبه کرده است. همان گونه که این مسأله در مورد دیگر
شخصیت های تاریخی ـ حتی در جریان قیام عاشورا ـ نیز به چشم می خورد.
4ـ
همان گونه که پیش تر گفته شد، امام حسین (علیه السلام) به دلیل شدت علاقه
به پدر بزرگوار و مادر گرامی شان، نام همه فرزندان خود را فاطمه و علی می
گذاشتند. این امر خود منشأ بسیاری از سهوِ قلم ها در نگاشتن شرح حال
زندگانی فرزندانِ امام حسین (علیه السلام) گردیده است. قراین و شواهدی نیز
در دست است که رقیه (علیهاالسلام) را فاطمه صغیره می خوانده اند. احتمال
دارد همین موضوع سبب غفلت از نام اصلی ایشان شده باشد.(19)
بنابراین،
نیامدن نام حضرت رقیه (علیهاالسلام)، در کتاب های تاریخی، اگر چه شک در
وجود تاریخی او را بسیار تقویت می کند، اما هرگز دلیل بر نبودن چنین شخصیتی
در تاریخ نیست. افزون بر آن، مهم ترین دلیلِ فراموشی یا کم رنگ شدن حضور
این شخصیت، زندگانی کوتاه ایشان است که سبب شده ردّ کمتری از ایشان در
تاریخ به چشم بخورد. در مورد حضرت علی اصغر (علیه السلام) نیز به جرأت می
توان گفت: اگر شهادت او بحبوحه نبرد و وجود شاهدان بسیار بر این جریان
نبود، نامی از حضرت علی اصغر (علیه السلام) نیز امروز در بین کتاب های
معتبر شیعه به چشم نمی خورد؛ زیرا تاریخ نویسی فنی است که با جمع
آوری اقوال سر و کار دارد که بسیاری از آن ها شاهد عینی نداشته و به صورت
نقل قول گرد هم آمده است. تنها موضوعی که در آن مورد بحث و بررسی قرار می
گیرد، درستی و یا نادرستی آن از حیث ثقه بودن راوی است که البته این موضوع
فقط در تاریخ اسلام وجود دارد. اما به عنوان نمونه، در بحث حدیث، معرفه ها و
مشخصه های دیگری نیز برای سنجش درستی اخبار، موجود می باشد که خبر را با
تعادل و نیز تراجیح، علاج معارضه و تزاحم، بررسی دلالت و عملیات های دیگر
مورد بررسی قرار می دهند.
افزون
بر مطالب بالا، دو شاهد قوی نیز بر اثبات وجود ایشان در تاریخ ذکر شده
است. ابتدا گفتگویی که بین امام و اهل حرم در آخرین لحظات نبرد حضرت
سیدالشهدا (علیه السلام) هنگام مواجهه با شمر، رخ می دهد. امام رو به خیام
کرده و فرمودند: «اَلا
یا زِینَب، یا سُکَینَة! یا وَلَدی! مَن ذَا یَکُونُ لَکُم بَعدِی؟ اَلا
یا رُقَیَّه وَ یا اُمِّ کُلثُومِ! اَنتم وَدِیعَةُ رَبِّی، اَلیَومَ قَد
قَرَبَ الوَعدُ»؛ ای زینب، ای سکینه! ای فرزندانم! چه کسی پس از من
برای شما باقی می ماند؟ ای رقیه و ای ام کلثوم! شما امانت های خدا بودید
نزد من، اکنون لحظه میعاد من فرارسیده است.(20)
هم چنین در سخنی که امام برای آرام کردن خواهر، همسر و فرزندانش به آنان می فرماید، آمده است: «یا
اُختَاه، یا اُم کُلثُوم وَ اَنتِ یا زَینَب وَ اَنتِ یا رُقَیّه وَ اَنتِ
یا فاطِمَه و اَنتِ یا رُباب! اُنظُرنَ اِذا أنَا قُتِلتُ فَلا تَشقَقنَ
عَلَیَّ جَیباً وَ لا تَخمُشنَ عَلَیَّ وَجهاً وَ لا تَقُلنَ عَلیَّ هِجراً»؛
خواهرم ،ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم را در
نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان
چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید.(21)
در
مورد تشابه اسمی رقیه (علیهاالسلام) و فاطمه صغیره به یک جریان تاریخی
اشاره می کنیم. مسلم گچ کار از اهالی کوفه می گوید: «وقتی اهل بیت (علیهم
السلام) را وارد کوفه کردند، نیزه داران، سرهای مقدس شهیدان را جلوی محمل
زینب (علیهاالسلام) می بردند. حضرت با دیدن آن سرها، از شدت ناراحتی، سرش
را به چوبه محمل کوبید و با سوز و گداز شعری را با این مضامین سرود:
ای
هلال من که چون بدر کامل شدی و در خسوف فرورفتی! ای پاره دلم! گمان نمی
کردم روزی مصیبت تو را ببینم. برادر! با فاطمه خردسال و صغیرت، سخن بگو که
نزدیک است دلش از غصه آب شود. چرا این قدر با ما نامهربان شده ای؟
برادرجان! چقدر برای این دختر کوچکت سخت است که پدرش را صدا بزند، ولی او
جوابش را ندهد.»(22)
حضرت
زینب (علیهاالسلام) در این شعر از رقیه (علیهاالسلام) به فاطمه صغیره یاد
می کند و این مسأله را روشن می کند که فاطمه صغیره که در بعضی از کتاب ها
از او یاد شده، همان دختر خردسالی است که در خرابه شام جان داده است.
در این جا برای روشن شدن بیشتر مسأله، گفتار کتاب های تاریخی و دیدگاه های اندیشمندان اسلامی را بررسی می کنیم.
کامل بهائی
قدیمی
ترین کتابی که از حضرت رقیه (علیهاالسلام) به عنوان دختر امام حسین (علیه
السلام) یاد کرده است و شهادت او را در خرابه شام می داند، همین کتاب است.
این کتاب، اثر عالم بزرگوار، شیخ عمادالدین الحسن بن علی بن محمد طبری
امامی است که به امر وزیر بهاءالدین، حاکم اصفهان در روزگار سلطنت
هلاکوخان، نوشته شده است. به ظاهر، نام گذاری آن به کامل بهائی از آن روست
که به امر بهاءالدین نگاشته شده است.
این
کتاب در سال 675 هجری قمری تألیف شده و به دلیل قدمت زیادی که دارد، از
ارزش ویژه ای برخوردار است؛ زیرا به جهت نزدیک بودن تألیف یا رویدادهای
نگاشته شده ـ به نسبت منابع موجود در این راستا ـ حایز اهمیت است و منبعی
ممتاز به شمار می رود و دستمایه تحقیقات بعدی بسیار در این زمینه قرار می
گرفته است. شیخ عباس قمی در نفس المهموم و منتهی الامال، ماجرای شهادت حضرت
رقیه (علیهاالسلام) را از آن کتاب نقل می کند. هم چنین بسیاری از عالمان
بزرگوار مطالب این کتاب را مورد تأیید، و به آن استناد کرده اند. این
نگارنده، کتاب دیگری به نام بشارة المصطفی (صلی الله علیه وآله) لشیعة
المرتضی (علیه السلام) دارد که در این کتاب نیز به برخی رویدادهای پس از
واقعه عاشورا اشاره شده است. اولین منبعی که در آن تصریح شده که اسیران
کربلا در اربعین اول، بر سر مزار شهدای کربلا نیامده اند، همین کتاب می
باشد. او جریانی را از عطیه(23) دوست جابربن عبدالله انصاری نقل می کند که
به اتفاق هم بر سر مزار اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و شهیدان کربلا
حاضر شده، اولین زائرین قبر او در نخستین اربعین حسینی می گردند. اما
نگارنده سخنی از ملاقات جابر با اسیران کربلا به میان نمی آورد و بر خلاف
آنچه در برخی مقتل ها نگاشته شده، هیچ ملاقاتی در این روز بین او و اسیران
کربلا صورت نمی گیرد. این موضوع نیز نقطه عطف دیگری در امتیاز و برتری این
کتاب می باشد.
اللهوف
یکی
دیگر از کتاب های کهن که در این زمینه مطالبی نقل نموده، کتاب اللهوف از
سیدبن طاووس است. باید دانست احاطه ایشان به متون حدیثی و تاریخی اسلام و
شیعه، ممتاز و چشم گیر است. وی می نویسد: «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء
(علیه السلام) اشعاری در بی وفایی دنیا می خواند، حضرت زینب (علیهاالسلام)
سخنان ایشان را شنید و گریست. امام (علیه السلام) او را به صبر دعوت کرد و
فرمود: «خواهرم، ام کلثوم و تو ای زینب! تو ای رقیه و فاطمه و رباب! سخنم
را در نظر دارید [و به یاد داشته باشید] هنگامی که من کشته شدم، برای من
گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید [و خویشتن دار
باشید].»
بنابر
نقل ایشان، نام حضرت رقیه (علیهاالسلام) بارها بر زبان امام حسین (علیه
السلام) جاری شده است. این مطلب در مقتل ابومخنف نیز هست که حضرت پس از
شهادت علی اصغر (علیه السلام)، فریاد برآورد: «ای ام کلثوم، ای سکینه، ای
رقیه، ای عاتکه و ای زینب! ای اهل بیت من! خدانگهدار؛ من نیز رفتم». این
مطلب را سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (وفات: 1294 ه .ق) در کتاب ینابیع
المودة از مقتل ابومخنف نقل می کند.
المنتخب للطُریحی
این
کتاب را شیخ فخرالدین طیحی نجفی (وفات: 1085 ه .ق) نوشته است. این کتاب در
دو جلد تنظیم شده و هر یک از مجلدات آن حاوی ده مجلس پیرامون سوگواری حضرت
سیدالشهداء (علیه السلام) و روایاتی شامل پاداش سوگواری بر آن امام و نیز
مشتمل بر اخباری در گستره رویدادهای روز عاشورا و رویدادهای پس از آن می
باشد. اگر چه نگارنده این کتاب از متأخرین بوده و در عصر صفوی زیسته، اما
روایات و موضوعات خوبی را در کتاب خود جمع آوری و تنظیم کرده است. وی سن
حضرت رقیه (علیهاالسلام) را سه سال بیان نموده است. پس از او، فاضل دربندی
(وفات: 1286 ه.ق) که آثاری هم چون اسرار الشهادة و خزائن دارد، مطالبی را
از منتخب طریحی نقل کرده است. بعدها سید محمد علی شاه عبدالعظیمی (وفات:
1334 ه .ق) در کتاب شریف الایقاد، مطالبی را از آن کتاب بیان کرده است. هم
چنین علامه حایری (وفات 1384 ه .ق) نیز در کتاب معالی السبطین از کتاب
منتخب طریحی بهره برده است.
الدروس البهیة
علامه سید حسن لواسانی (وفات: 1400 ه . ق) در کتاب الدروس البهیة فی مجمل احوال الرسول و العتره النبویة می نویسد:
یکی
از دختران امام حسین (علیه السلام) به نام رقیه (علیهاالسلام)، از اندوه
بسیار و گرما و سرمای شدید و گرسنگی، در خرابه شام از دنیا رفت و در همان
جا به خاک سپرده شد .قبرش در آن جا معروف و زیارت گاه است.
***
اثبات وجود حضرت رقیه سلامالله علیها در کلام استادالفقهاء آیت الله العظمی جواد تبریزی
حضرت آیت الله العظمی جواد تبریزی-سخنرانی در حرم حضرت رقیه
متن سخنرانى آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی (ره) در حرم حضرت رقیه علیهاالسلام در سال 1381 هـ ش:
مزار
کنونى حضرت رقیه بنت الحسین علیهماالسلام در شام، از اول مشهور بوده، گویا
حضرت امام حسین علیه السلام نشانى را از خود در شام به یادگارى سپرده است،
تا فردا کسانى پیدا نشوند که به انکار اسارت خاندان طهارت علیهم السلام و
حوادث آن بپردازند، این دختر خردسال گواه بزرگى است بر اینکه در ضمن اسیران
حتى دختران خردسال نیز بوده اند، ما ملتزم به این هستیم که بر دفن حضرت
رقیه علیهاالسلام در این مکان شهرت قائم است، حضرت علیهاالسلام در این مکان
جان سپرده و دفن شده است. ما به زیارتش شتافتیم، و باید احترام او را پاس
داشت.
دفن
این طفل خردسال (حضرت رقیه علیهاالسلام) در شام گواه بزرگ و نشان قوى از
اسارت خاندان طهارت، و ستم روا داشته بر ایشان دارد، آن ستمى که تمام
پیامبران از آدم تا خاتم بر آن گریستند، تا آنجا که خدا عزاى امام حسین
علیه السلام را بر آدم خواند، از این رو احترام این مکان لازم است، به
سخنان فاسد گوش فرا ندهید، و به سخنان باطلى که مى گویند: رقیه علیهاالسلام
طفلى خردسال بیش نبود، گوش فرا ندهید، مگر على اصغر علیه السلام کودک
خردسال نیست که در روز قیامت شاهدى خواهد بود، و موجب آمرزش گنهکاران شیعه
خواهد شد ان شاء الله تعالى.
بنابراین
بر همه واجب است احترام این مکان (محل دفن حضرت رقیه علیهاالسلام) را
داشته باشند، و به سخنان فاسد و بیهوده اى که از گمراهى شیاطین است، گوش
فرا ندهند و اعتنایى نکنند. ما با زیارت دختر امام حسین علیه السلام (رقیه
علیها السلام) به خداوند متعال تقرب مى جوییم، آن دخترى که خود مظلوم بود، و
خاندان وى همه مظلوم بودند.(24)
***
پی نوشت ها:
(1)
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد ،شیخ مفید ج۲ ص ۱۲۷ ؛ کامل
الزیارات،محمد بن قولویه ص۵۳ح۱۱ ؛ المناقب،ابن شهر آشوب،ج۱ص۷۴ ؛ ارشاد : ج ۲
ص ۱۶۷ ؛ کشف الغمه : ج ۲ ص ۱۱ ؛ بحار الانوار،مجلسی،ج۴۳ ص۲۶۲ح۱ ؛ سنن
ترمذی : ج۵ ص ۳۲۴ ح۳۸۶۴؛
(2)
بحارالأنوار ،علامه مجلسی ج ۴۴ ص ۳۸۱؛ تاریخ طبری ، محمد بن جریر طبری ج
۴ص ۳۰۴ نحوه ؛ الکامل فی التاریخ ،ابن اثیر ج ۴ ص ۴۸ نحوه ؛ مقتل ابىمخنف،
ص ۸۵ نحوه .
انقلاب اسلامی عمل به این نسخه بود.۱۳۸۷/۱۰/۱۹
(3) بیانات در دیدار مردم قم به مناسبت قیام نوزدهم دی
(4) الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج 1، ص: 253
(5) الکافی (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص: 195
(6)
الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، تهران، کتاب فروشی
اسلامیه، بی تا، ج2، ص216 ؛ الطبرسی، ابوعلی فضل بن الحسن، اعلام الوری
بأعلام الهدی، بیروت، دار المعرفة، 1399 ه .ق، ص251.
(7) مفید، محمد بن محمد، الارشاد، تهران، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ه . ش، ج2، ص200، اعلام الوری، ص251.
(8) حایری، محمد مهدی، معالی السبطین، قم، منشورات الرضی، 1363 ه . ش، ج2، ص214.
(9) ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاءالتراث العربی، چاپ اول، 1416 ه . ق، ج5، ص293.
(10) نظری منفرد، علی، قصه کربلا، قم، انتشارات سرور، 1379 ه . ش، پاورقی ص518.
(11) ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ه . ق، ج44، ص210.
(12) همان، ج15، ص39.
(13) الارشاد، ج2، ص22.
(14) همان، ص343.
(15) ابن شهر آشوب، ابوجعفرمحمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، بیروت، دار الاضواء، بی تا، ج4، ص77.
(16) تذکرة الشهداء، میرزاحبیب اللّه کاشانی، ص193.
(17) کشف الغمة، ج2، ص214.
(18) معالی السبطین، ملاّمحمدمهدی حایری مازندرانی، ج2، ص214.
(19) محمدی اشتهاردی، محمد، سرگذشت جان سوز حضرت رقیه (علیهاالسلام)، تهران، انتشارات مطهر، 1380 ه . ش، ص 12.
(20) جمعی از نویسندگان، موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه السلام)، قم، دارالمعروف، چاپ اول، 1373 ه . ش، ص 511.
(21)
ابن طاووس، ابوالقاسم ابوالحسن بن سعدالدین، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم،
انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ه . ق، ص 141؛ اعلام الوری، ص 236،(با اندکی
تغییر).
(22) قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، تهران، مکتبة الاسلامیة، 1368 ه . ق، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 115.
(23)
در گفتار برخی ذاکران و واعظان مشهور است که عطیه غلام جابربن عبدالله
انصاری بوده، در حالی که این مطلب تحریف تاریخ است. عطیه عوفی از رجال کوفه
و از اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده و حتی نام گذاری او نیز هنگام
تولدش توسط امام علی (علیه السلام) صورت گرفته است. او پنج امام را درک
نموده و در زمان امام باقر (علیه السلام) از دنیا رفت (ر.ک: التستری، محمد
تقی، قاموس الرجال، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ 2
(24) سایت دفتر آیت الله العظمی تبریزی
۹۵/۰۷/۱۳