گفتگوی خواندنی رجانیوز با شهریار زرشناس با موضوع نفوذ، در سالگرد برجام/ 1
يكشنبه, ۲۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۸ ب.ظ
شاخصهایی که امام خمینی را متمایز میکنند کدامند؟ این است که اندیشه
انقلابی امام خمینی ضد نظام جهانی سلطه است. این مهمترین شاخص اندیشه
امام است که اینها هم نمیتوانند تحملش کنند. ضد نظام سلطه جهانی است و آن
را مصداق کامل ظلم میداند. حتی از نظام جهانی سلطه استفاده میکند.
گروه سیاستخارجی-رجانیوز: سال
گذشته و همین روزها بود که روزنامه های حامی دولت خبر از توافقی می دادند
که با حضورش تمامی مشکلات کشور را حل خواهد کرد. شاه کلیدی که تمامی قفل
های کشور از آب خوردن تا بی کاری جوانان را باز می کند. با این وجود این
روزها که در آستانه یک ساله شدن تولد برجام هستیم دیگر خبری از دعوت مردم
به شرکت در کارنالوال های خیابانی برای برجام نیست. روزنامه هایی که هر روز
خبر از نزدیک شدن به یک توافق تاریخی می دادند، این روزها ترجیح می دهند
که اخبار برجام را یا اصلا پوشش ندهند یا در صفحه های داخلی خود با وزن
کمتری منتشر نمایند.
با
این وجود این روزها که گرد و خاک بپا شده در پایکوبی های خیابانی فرونشسته
است، می توان با نگاهی دقیق تر و با تجربه ای یک ساله از تصویب برجام، به
مشاهده دست آورد ها و نتایج این سند نشست. درهمین راستا رجانیوز در سلسله
گزارشات و مصاحبه هایی قصد دارد تا با نگاهی به روند یک ساله برجام نتایج
توافق وین را بررسی نماید.
به گزارش رجانیوز دکتر شهریار زرشناس، پژوهشگر
حوزه ادبیات، فرهنگ، سیاست و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه
اسلامی از جمله افرادی است که به مسئله نفوذ در پسابرجام پرداخته است. همین
مسئله عاملی شد تا به گفتوگو با ایشان بپردازیم. بخش اول این مصاحبه
خواندنی به شرح زیر است .
یک
سال از توافق هستهای و حول و حوش شش ماه از اجرای آن گذشته است. سئوال
اول ما این است که کشور امریکا با کدام هدف فکری و تمدنی به دنبال تحمیل
برجام بر مردم و سیاستمداران ایران است؟
بسم
الله الرحمن الرحیم. در هیئت حاکمه امریکا یک گرایش فکری و جناحی وجود
دارد که از ناحیه تعداد زیادی اندیشکده تغذیه فکری میشود و همچنین بخشی از
کارتلهای چند ملیتی و دارای سرمایههای عظیم مالی هم آن را حمایت و
support میکنند. همان تعبیری که خود آیزنهاور یک بار در باره امریکا به
کار برد و از complexها یا مجموعههای صنعتی نظامی یا صنعتی مالی اسم برده
بود. در امریکا این مجموعهها تمایلات سیاسی مختلفی دارند و این تمایلات را
از طریق اندیشکدههایشان به حوزه سیاست وارد میکنند و بعد این ورود را از
طریق ارائه تزها، استراتژیها، راهحل و دکترینها انجام میدهند.
در
حال حاضر در هیئت حاکمه امریکا گرایشی وجود دارد که بسیار فعال است و این
گرایش اصولاً معتقد به این است که در ایران باید جریان تکنوکرات بوروکرات
یا به تعبیری جریان نئولیبرالهای ایرانی را که در واقع نمایندگان اصلیشان
بوروکرات تکنوکراتهایی هستند که ظاهر دیندار دارند، اما اندیشهشان
نئولیبرالی و با نظام جهانی سازگار است، تقویت و از این راه ایران را
دگرگون کنند. اعتقاد این گرایش چنین است که راهحلهای خشن نظامی برای
ایران پاسخگو نیست.
اگر
نگاه کنید این گرایش در بسیاری از انقلابهای رنگی در اروپا فعال بوده
است. چهرههای زیادی هم هستند که میشود از آنها نام برد. سوروس
مشهورترینشان است، چون سرمایهدار هم هست، ولی اینها آدمهای زیادی دارند.
اندیشکده و تئوریسین دارند. گمان میکنم وقتی
کودتای سال 1388 شکست خورد، استراتژی امریکا نسبت به شرایط ایران و
براندازی جمهوری اسلامی یک مقدار عوض شد و اینها آمدند و دکترین تازهای را
ساختند که شاید بشود اسمش را دکترین فضاسازی برای نفوذ گذاشت.
میشود
تشریح کرد که این دکترین چیست. البته اصلاً به این معنا نیست که اینها در
گذشته اصلاً به فکر نفوذ نبودند. اینها بهخصوص از سال 1368 با روی کار
آمدن کارگزاران سازندگی در ایران و مجموعهای از مدیران تکنوکرات بوروکرات
که مسلمان بودند، ولی از لحاظ نظری تعلقات تکنوکراتیشان برایشان اولویت
داشت و اساساً معتقد بودند ایران باید با نظام جهانی همسو شود، به این مهم
توجه داشتند. البته میگفتند همسو، ولی در واقع منظورشان هضم در نظام جهانی
بود، چون همسویی معنا ندارد.
استحاله.
دقیقاً.
این طیف وقتی سر کار آمدند، این جریان فکری در امریکا بود و با اینها
همراهی میکرد، منتهی در سال 1388 بعد از شکست کودتای سال 1388 دکترین
جدیدی را طرح کردند و به نظر من برنامهریزان و طراحان این دکترین همان
گرایشی است که چندین اندیشکده و جریان فکری دارد و میشود گفت گرایش مقابل
حزب جمهوریخواه است. گرایشی است که بیشتر به دنبال این است که از طریق
لابی کردنها، نزدیکی اقتصادی بین کشورهای به قول اینها سرکش و نظام جهانی
از مِعبر ایجاد فرآیندهایی برای مستحیل شدن این کشورها در نظام اقتصادی و
از راه فضاسازیهای سیاسی ـ تبلیغاتی اهداف خود را پیش ببرد.
مثلاً
راکفلر و بنیادی که دارد طرفداران این تز هستند و شورای روابط خارجی
امریکا از دیرباز همیشه این تز را داشته است. شورای روابط خارجی در مورد
کوبا هم از مدتها قبل، شاید از 30 سال قبل این تحلیل را داشت. اصولاً
شورای روابط خارجی یکی از نهادهای اساسی پروژه جهانیسازی اینها بود.
نمیخواهم بگویم آن طرف یا جناح مقابلشان که جناح راست حزب جمهوریخواه
هستند، اصلاً به فکر جهانیسازی نیستند، اما مدلشان فرق دارد.
این
طرفیها که شورای روابط خارجی، کمیته 300، بنیاد راکفلر، بنیاد جامعه باز
(Open Society)، صندوق اعانه برای دموکراسی و... نمایندگان اصلیش هستند،
مدل دیگری دارند. اینها برای ایران طراحی تازهای کردند. یکی از دولتمردان
امریکایی عبارتی را دارد که بعد از روز قدس سال 1388 گفت ما فکر میکردیم
تحریمها در ایران بیخاصیت است، اما الان میبینیم واقعاً اثر دارد و
جامعه ایران را برانگیخته است.
اینها
به نتیجه رسیدند که اگر از طریق وارد کردن فشارهای سخت اقتصادی روی موج
فشار اقتصادی بر مردم ایران سوار شویم، یعنی به تعبیر عامیانه خودمان روی
اعصاب مردم راه برویم و از سوی دیگر مقصر این فشارها را رادیکالها،
انقلابیون، آرمانگراها و کسانی نشان بدهیم که سر موضع ایستادهاند،
میتوانیم آنچه را که در کودتای سال 1388 نتوانستیم اجرایی کنیم، به نحو
دیگری طراحی کنیم و پیش ببریم.
به نظر من نئولیبرالهای ایرانی و جریان نئولیبرالیسم سرمایهداری امریکا در یک پیوند به یک استراتژی واحد رسیدهاند.
این
بعد از جنگ در ایران بود یا بعد از سال 1388 به وجود آمد؟ تحریمها بعد از
انقلاب و دوران جنگ و پس از آن وجود داشتهاند، اما بعد از سال 1388 چه
اتفاق خاصی در کشور میافتد که این مدل بهتر جواب میدهد و هماهنگیهایشان
هم بیشتر میشود؟
یک
جناح از هیئت حاکمه امریکا فقط معتقد نیست، بلکه اطلاعات موجود است و
مایکل لدین و سایرین خودشان میگفتند حتی با دولت در زمان جنگ مهندس موسوی
ارتباط داشتند. خود مایکل لدین آشکارا میگوید ما از اواسط دهه 60 با
افرادی در نخستوزیری ایران در ارتباط بودیم. ماجرای مکفارلین گواه دیگری
بر این مسئله است. الان به اینها اصلاً کاری نداریم.
اینکه
جناحی در هیئت حاکمه امریکا همیشه حداقل به عنوان یکی از راهها همیشه به
دنبال این بوده است تردیدی نیست، چون امریکاییها عادت دارند همواره چند
سیخ روی اجاق میگذارند که اگر یکی سوخت، یکی دیگر همزمان باشد. یعنی برای
یک حرکت چند سناریو طراحی میکنند و سناریوهای A، B و... دارند. الان کاری
به اینها ندارم. این ماجراها از قبل هم بودهاند. از سال 1368 به بعد
تکنوکراتهایی که بینش آنها آشکارا چندان انقلابی نبود و دقیقاً در جستجو
مناسبات سرمایهداری بود روی کار آمدند و اقتصاد ایران را به صورت
نئولیبرالی بازسازی کردند. واقعاً خدمت بزرگی به امپریالیسم کردند.
اقتصاد
سرمایهداری شبه مدرن ایران بعد از انقلاب سال 1357 رقم خورد. سرمایههای
بخشی از بانکها مصادره و ملی شدند. عده زیادی از سرمایهدارانش فراری و
تعدادی از آنها اعدام شدند و سازمان خود را تا حدودی از دست داد. از سال
1357 تا 1368 سرمایهداری شبه مدرن ایران مریض احوال و به حالت نیمه جان
بود. اینها آمدند و از سال 1368 آن را بازسازی کردند، آن هم همسو با مدلی
که بانک جهانی ارائه داد، یعنی مدل نئولیبرالی.
الان
کاری به اینها ندارم. اینها بحثهایی هستند که اگر فرصت شد باید در باره
آنها بحث کنیم که اینها در هر مقطعی چه دکترین و پروژهای برای ایران
داشتند. الان روی اینها بحث نمیکنم. عرضم این است که گروهی که اصولاً
معتقد به این بود که باید مسیر استحاله را طی کنیم، همیشه در امریکا بوده و
به ایران نظر داشته است، ولی الان به سال 1388 به بعد تکیه میکنیم.
سئوال
شما این است که چه اتفاقی افتاد؟ ماجرا این است که در سال 1388 رویکردی که
میخواست نظام جمهوری اسلامی و در واقع ولایت فقیه را از طریق یک انقلاب
یا کودتای رنگی با تکیه به میدان آوردن بخشی از طبقه متوسط مدرن جامعه و
سرمایهداری بهنوعی در موضع دفاعی قرار بدهد و از او امتیاز بگیرد و او را
گام به گام به عقب براند تا حذف کند، این مدل شکست خورد.
از
سال 1368 تا سال 1388 نئولیبرالهای ایرانی چند حرکت انجام دادند. یکی
اینکه در مقابل روحانیت شیعه آلترناتیوی به نام روشنفکری دینی ایجاد
میکنند. در مقابل اسلام فقاهتی یک نوع اسلام التقاطی مدرنیستی را القا
میکنند که نماینده اصلی آن عبدالکریم سروش است. اینها اگر در گامهای اول
فقط دارند حرکتهای تئوریک و ایدئولوژیک انجام میدهند، از سال 1376 کاملاً
سازمان پیدا میکنند. یعنی جدا از حزب کارگزاران و انبوه مطبوعاتی که
دارد، حزب مشارکت میآید و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فعال میشود. یعنی
با مواجههای روبرو میشویم که بخش عمده طبقه روشنفکری زیر چتر روشنفکری
به اصطلاح دینی که تز و اندیشه سیاسی آن کاملاً نئولیبرالی است، قرار
میگیرد و وارد مواجهه با روحانیت و ولایت فقیه میشود. یعنی از سال 1368
تا سال 1388 این را بهطور کامل میبینیم. در این مواجهه دو سه بار
حرکتهای خیابانی میکنند که یکی از آنها در 18 تیر سال 1378 و اوج آن سال
1388 است.
وقتی
کودتای سال 1388 شکست میخورد، سازمان فتنه درون ایران یعنی نیروهایی که
میخواهند این استحاله یا تحول و به نوعی حذف تدریجی ولایت فقیه را عملی
کنند، مجبور میشوند رویکردشان را عوض کنند. چرا؟ چون میبینند روشنفکری
دینی بیاعتبار شده است و گفتار ایدئولوژیک اینها از روشنفکری عوض میشود و
به سمت نواندیشی دینی میرود.
به
«مهرنامه» توجه کنید. «مهرنامه» در سال 1389 متولد میشود و از همان زمان
روشنفکری دینی را کنار میگذارد و گفتار جدیدی به نام نواندیشی دینی را
مطرح میکند. سازمان حزبی و تشکیلاتی اینها هم عوض میشوند. تشکل اصلی
اینها از سال 1368 تا سال 1388 کارگزاران و بعد مشارکت است، یعنی
سازمانهایی که نمایندگان روشنفکری دینی هستند. تئوریسین اصلیشان عبدالکریم
سروش و گفتار جدی ایدئولوژیکشان روشنفکری دینی است.
بعد
از سال 1388 تکتک اینها عوض میشوند. ساختار تشکیلاتی اینها از حزب
مشارکت به کارگزاران منتقل میشود. تابلوی ایدئولوژیکشان از روشنفکری دینی
به نواندیشی دینی عوض میشود. نحوه ورود، حضور و فعالیتشان تغییر میکند و
این تغییر شعار نیست، بلکه کاملاً جدی است.
اینها
احساس میکنند با رویکردهای روشنفکرانه نمیتوانند اهدافشان را پیش ببرند،
چون فکر میکنند وقتی رویکردها روشنفکرانه میشود، کل حوزه، روحانیت و
جامعه متدین در مقابل آنها میایستد، بنابراین احساس کردند باید آن را
تغییر بدهند. عنصر محوری آنها هم از خاتمی به شخص دیگری تغییر مییابد و آن
رویکردهای شخص دیگر اصولاً رویکرد نفوذ از طریق حتی شبکه سنتی روحانی است.
محمد
قوچانی در یکی از سرمقالههایش در «مهرنامه» میگوید اگر به مشروطه هم
نگاه کنید، مدرنیته را حوزه و بازار به ایران آوردند. ما اشتباه کردیم
دنبال روشنفکری دینی رفتیم. از سال 1388 به بعد اینها کاملاً با سروش درگیر
میشوند و مدلشان را عوض میکنند. غایت و غرض عوض نشده، بلکه دکترین
عملیاتی تغییر کرده است. اینها همچنان میخواهند غربزدگی شبه مدرن را در
سه حوزه اصلی اقتصاد، فرهنگ و سیاست بر ایران مسلط کنند و همچنان هدف این
است که حکومتی را سر کار بیاورند ـ چه اسمش جمهوری اسلامی باشد چه نباشد ـ
که انقلابی نباشد و اسلامی در معنای اسلام فقاهتی روحانیت شیعه نباشد.
سیرتش عوض شود.
دقیقاً.
یکی از ماجراهایشان هم همین است. روشنفکران دینی خیلی روی این قضیه تکیه
میکردند که حتی ماهیت جمهوری اسلامی را عوض کنند و اصطلاحاتی از قبیل
دموکراتیک دینی و... را مطرح میکردند. سروش اصلاً این را عنوان میکرد.
حتی با خود اسم جمهوری اسلامی مشکل داشتند و به اصل ولایت فقیه حملات
مستقیم میکردند.
از
سال 1388 به بعد با آن محور جدید شخصی که پیدا کردند، آن محور معتقد است
میشود ولایت فقیه را حتی در قالب یک روحانی نگه داشت، اما این ولایت فقیه و
روحانی انقلابی نباشد. اندیشه ولایت فقیه امام خمینی حکومت اسلامی از نوع
عربستان و پاکستان نیست. شاخصهایی که امام خمینی را متمایز میکنند
کدامند؟ این است که اندیشه انقلابی امام خمینی ضد نظام جهانی سلطه است. این
مهمترین شاخص اندیشه امام است که اینها هم نمیتوانند تحملش کنند. ضد
نظام سلطه جهانی است و آن را مصداق کامل ظلم میداند. حتی از نظام جهانی
سلطه استفاده میکند.
به
این تعبیر دقت کنید. اندیشه امام خمینی ضد سرمایهداری بینالمللی است.
اندیشه امام خمینی ضد صهیونیسم است. اندیشه امام خمینی دعوت به قیام
مستضعفین و تشکیل هستههای مقاومت حزبالله میکند. رویکردی که از سال 1388
به بعد پیش میآید، وقتی از خاتمی به شخص دیگری shift میکند و از حزب
مشارکت و سایرین که آسیب میبینند، روی کارگزاران میرود، دست از ضدیت
آشکار با ولایت فقیه برمیدارد و به این فکر میکند که اتفاقاً میشود همین
ولایت فقیه را نگه داشت و با بخشی از روحانیت موجود هم وارد تعامل شد،اما
از اینها برای پیشبرد هدف خودمان استفاده کنیم.

هدف
حالا بیشتر جنبه استحاله پیدا میکند، بیشتر میخواهد ظاهر را نگه دارد و
باطن را عوض کند. به رویه و روش این شخص و مدل کارگزاران هم اگر دقت کنید
همین است. اینها از اساس خیلی حرکتهای تند سیاسی را دنبال نمیکردند و
میگفتند شرایط اقتصادی و فرهنگی را عوض کنید، نتایج سیاسیش میآید.
اینها
از سال 1368 تا سال 1376 چه کار کردند؟ هیچ حرکت تند سیاسی نکردند، ولی
کاملاً چهار اسبه زیرساختهای اقتصادی و فرهنگی را عوض کردند. یعنی اقتصاد
شبه مدرن ایران را بدترین صورتش یعنی شکل نئولیبرالی بازسازی کردند. کار
بسیار بزرگی کردند و تبعاتش فاجعهبار بودند. شکاف عظیم طبقاتی، رکود، تورم
و بیکاری دائمی همگی تبعات آن اقتصاد شبه مدرن است. این را بازسازی کردند.
در
فرهنگ بسیار آشکارتر و فعالتر از دهه قبل عمل میکنند. اینها در دهه قبل
هم این کارها را میکردند. یعنی معتقدم یک جریان نئولیبرال جهان روش
پنهانکار در دهه 60، بهخصوص از سالهای 1362 به بعد داریم که کاملاً فعال
است و دارد نقش بازی میکند، منتهی به دلیل شرایطی که دارد نمیتواند خیلی
آشکار باشد و دامنه عملش هم چندان وسیع نیست، ولی از سال 1368 به بعد
دامنه عملش در فرهنگ فوقالعاده وسیع میشود. بنیان ژورنالیسم زرد، نیرو
گرفتن بنیان ژورنالیسم روشنفکری، ظهور نشریاتی که آشکارا اندیشههای
نئولیبرالی و انقلابزدایی دارند با تیراژهای وسیع همه کار از سال 1367 تا
سال 1376 اینهاست.
روندهای
فرهنگی جامعه را کلاً دگرگون میکنند. در سینما، ادبیات، بازار نشر کتاب،
مطبوعات و... تکتک میتوانم برایتان مثال بزنم. جریان روشنفکری سکولار در
ایران قبل از سال 1368 چقدر نیرو و چه ظهوراتی دارد؟ آتهئیستها سه نشریه
دارند: «آدینه»، «دنیای سخن» و «مفید». نصفه نیمه در میآیند و نفسی
میکشند. جریان روشنفکری دینی که خودش به خودش میگوید دینی، ولی در واقع
التقاطی است، کیهان فرهنگی دارد که نصفه نیمه در میآورد.
از
سال 1368 به بعد کیهان فرهنگی سردمدار میشود. بعد که تعطیل میشود و از
دستشان در میآید، کیان و زنان در میآید. همشهری در تیراژ وسیع منتشر
میشود. روزنامه ایران آن زمان میآید. یکییکی اصلاً فضا را عوض میکنند و
دست خودشان میگیرند. روزنامههای انقلابی و آرمانگرا را کامل به حاشیه
میرانند و توازن قوا در مطبوعات را کاملاً به نفع جریانات نئولیبرال و
روشنفکری به هم میزنند. همین اتفاق در اقتصاد، بازار نشر کتاب، سینما و...
هم رخ میدهد، یعنی انقلابزدایی، آرمانزدایی و به تعبیر دقیقتر امام
خمینیزدایی میکنند. بدون اینکه اسمش بیاید، از درون در همه این حوزهها
روی میدهد.
پس
این ویژگی حرکت این شخص و عقبهاش بوده است. در سال 1388 با شکستی که
اینها در کودتا میخورند، مدل روشنفکری دینی شکست میخورد، سروش، کدیور،
مهاجرانی، سازگارا و... فراری میشوند و اینها سازمانشان را از دست
میدهند. مشارکت و مجاهدین انقلاب منحل میشوند، بهزاد نبوی، تاجزاده و...
به زندان میروند و اینها همه چیز را از نو تجدید ساختار میکنند. هدف
همان است، منتهی زمین بازی تابلویی که میآورند و رویکردی که دارند دگرگون
میشود.

همزمان
در بسیاری از اندیشکدههای امریکا این مسئله مطرح میشود و بسیاری از
آدمهایشان هم میگویند اگر حرفهایشان را جمع کنید، از هر کدامشان هفت هشت
صفحه حرف در آمده است که چهرههای مختلفشان در این زمینه حرف زدهاند.
آنها در آنجا به این نتیجه رسیدهاند که تحریمها اثر کرده و تحریکپذیری
جامعه ایران بالا رفته است و میتوانیم از طریق عناصر اقتصادی فشار بیاوریم
و خواستههای سیاسیمان را دنبال کنیم. بعد توجه کنید این طیف استحالهطلب
دارای اینگونه دکترینها در دولت اوباما کلاً قوی هستند. یعنی این طیف
اصولاً با دموکرات نوع اوبامایی خیلی سازگار و نزدیکی دارند. اینها میآیند
و یک مدل جدید طراحی میکنند.
البته
اگر به Iran Project توجه کنیم، ماجرایی است که نهادهایی مثل بنیاد راکفلر
و امثالهم از قبل هم دنبال میکردند، ولی از سال 1388 دکترین خود را تغییر
میدهند و با آنچه که داخل ایران هست سازگارتر میشود. در داخل ایران قرار
میشود جریان نئولیبرالی ظهور و بروز تند ضد ولایت فقیهش را حذف کند و به
سمت این میرود که به روحانیت سنتی نزدیک شود و از نارضایتیهای اقتصادی و
فضای عمومی که وجود دارد استفاده کند، به این منظور که خود را منجی این
شرایط جلوه بدهد و خود را مقابل امام خمینی یا مکتب یا انقلابیگری امام
خمینی قرار بدهد، بلکه به عکس میخواهد خود را وارث اصیل آن جلوه بدهد.
با این تعبیر که بقیه تازهوارد هستند.
دقیقا.
اگر به خاطرهگوییها و صحبتهای بعضی از اینها توجه کنید، اصلاً مدعی
هستند ما انقلاب کردیم، ما بودیم و اینها هیچکدامشان نبودند. فلانی اصلاً
مبارزه نمیکرد، آن یکی اصلاً نبود، زندان نرفت، امام او را قبول نداشت و
ما بودیم. یعنی در واقع قالب عوض میکنند. از سال 1367 به بعد اینها
اینجوری حرف نمیزدند. در سال 1376 اکبر گنجی با پررویی و صراحت تمام
میآمد و میگفت اندیشه امام خمینی به موزهها تعلق دارد.
رویکرد
نئولیبرالهای تند یا کمتر منافقشان این بود. مثلاً سحرخیز، مدیرکل
مطبوعات داخلی زمان خاتمی صراحتاً میگفت اصلاحطلبها دیگر اندیشه امام
خمینی را قبول ندارند یا اکبر گنجی این حرف را میزد و یا بهزاد نبوی این
را جور دیگری میگفت. جماعتی که پیرو این شخص هستند، از اول رویکردشان یک
جور دیگر بود و معتقد بودند باید در عرصههای اقتصادی و فرهنگی حضور پررنگ
داشته باشیم و خودمان را میراثدارهای این ماجرا نشان بدهیم و صریحتر در
این حوزه وارد میشوند.
پس
دکترین نئولیبرالهای داخلی یک مقدار عوض میشود. شخص مرکزی اینها هم
رابطه خوبی با چهرههاب برجسته روحانیت سنتی دارد و میتواند اینها را جذب
کند و بگوید من نماینده این حرفها و دلسوز و مصلح هستم. همان موضعی که در
سال 1388 گرفت و بین دو طرف ایستاد. در واقع گرایش به طرف خاصی داشت، اما
ظاهر قضیه این بود که بین دو طرف ایستاده است. عدهای از آدمهای رنجیده و
مسئولانی که به دنیا چسبیده و از آرمانهای انقلابی دور شدهاند و مواضع
آنها تغییر کردهاند. میشود بسیاری از آنها را نام برد.
مانند پشیمانی از تسخیر سفارت امریکا.
حتی
فراتر از این. از آدمهایی میشود اسم برد که صاحب سرمایه و شرکت و وارد
تجارت شدند و حالا دیگر حرفهای انقلابی را ناپخته میدانند. نمیآیند
آشکارا با انقلابیگری امام یا مقام معظم رهبری در بیفتند، ولی از جایی به
بعد این را بیخردی و ناپختگی میدانند و جوری دیگری حرف میزنند. اینها
خیلی خوب میتوانند به این شخص نزدیک شوند و شدهاند. عقبهاش را در
روحانیت نگاه کنید اینجوری هستند. یعنی پروژه تغییر میکند، به این شکل که
به روحانیت سنتی تکیه کنیم و حتی بگوییم داعیه ولایت فقیه داریم و خط امام
و راه امام هستیم و میخواهیم انحراف هشت ساله و فلان و بهمان را درست
کنیم و اندیشه امام غریب شده است و با شبکهسازی و فضاسازی حضور سیاسی دو
باره پیدا کنیم.
آنچه
که کمک میکند فشاری است که امریکا در تحریم میگذارد و فشار را سنگین
میکند و با این فشار تحریمها میآید و میگوید این انقلابیهای واقعی و
رادیکالهایی ـ که آنها را بیعقل مینامد ـ موجب این وضع هستند و اگر
میخواهید نجات پیدا کنید به سمت آدمهای خردگرا برگردید که اتفاقاً
میراثداران واقعی امام هم هستند. یعنی دشمن با لباس جدیدی میآید. امام
خامنهای از سال 1390 به بعد مکرراً روی شناخت امام خمینی تکیه میکنند. در
سه چهار سال اخیر هر سال ایشان در حرم امام در باره این مسائل حرف
میزنند.
انقلابی بودن را توضیح میدهند.
دائماً
میگویند مکتب امام چیست. بعد از سی و چند سال که از انقلاب میگذرد،
ایشان مکتب امام را شاخصبندی و نیاز احساس میکنند که باید دو باره امام و
مکتب امام را توضیح داد، چون احساس میکنند امام دارد تحریف میشود. خیلی
روشن است. به فرمایشهای ایشان از سال 1391 به بعد در حرم امام خمینی خیلی
دقت کنید. ایشان دائماً دارند شاخصهای مکتب امام را تعریف و روی
انقلابیگری امام تأکید میکنند. در تعابیر ایشان به «امام خمینی انقلابی»
بسیار برمیخوریم، چون ایشان دارند احساس میکنند امام خمینی دارد از ناحیه
یک جریان غیر انقلابی رفرمیست نئولیبرال دنیازده که میخواهد خودش را
میراثدار امام جلوه بدهد و البته در گذشته تعلقات و ارتباطاتی هم داشت و
متأسفانه روی حوزه و روحانیت نفوذ دارد، عوض میشود.
کاملاً
مشخص است حساسیتهای امام خامنهای چیست. پارسال در گفتوگو با سپاه،
ایشان دو باره سپاه و وظایف آن را باز تعریف کردند. به چه دلیل؟ چرا باید
سی و چند سال پس از انقلاب امام وقت بیاید و بگوید وظیفه سپاه چیست؟ چون از
تحریف از درون احساس خطر میکند و میبیند معنا دارد عوض میشود.
خبرگان باید انقلابی باشد و...
حوزه
باید انقلابی باشد. این برای چیست؟ به آن تعبیر بسیار جالب و رسای ایشان
توجه کنید. گفته بودند اگر حوزه انقلابی نباشد نظام اسلامی نمیماند. تعبیر
بسیار عظیمی است. فکر میکنم در بهمن و اسفند سال 1394 بود. حوزه انقلابی
نباشد، نظام اسلامی نمیماند. یعنی روی حساسیت روحانیت دست میگذارند و
میپرسند آقا! مگر نمیخواهی نظام اسلامی بماند؟ باید انقلابی باشی، والا
نظام اسلامی نمیماند. جماعتی که دارند میآیند میگویند با دنیا سازش
کنیم، عاقلانه رفتار کنیم. اسلامی هستیم؟ اشکال ندارد. ما اسلام را نگه
میداریم، ولی...
اسلام رحمانی...
آن
که بحث دیگری است، ولی دقیقاً دکترین داخلیها عوض میشود و همسویی تمام
عیار با دکترین خارجی پیدا میکند. دکترین خارجی هم این است که فشار سنگین
اقتصادی و راه رفتن روی اعصاب مردم ایران. با این راه رفتن روی اعصاب مردم
ایران به آنها القا میکنیم تا زمانی که از این بیخردیها و افراطیگریها
دست برندارید مشکلات شما حل نمیشود. حتی میگویند این انقلابیگری هم
نیست، افراطیگری است و اتفاقاً این آقایان را به عنوان انقلابی معرفی
میکنند و دیدید خودش هم گفت انقلاب اسلامی. میگویند از این بیخردیها
دست بردارید و به اینها نزدیک شوید، کارها درست میشوند.
این
دکترین در سال 1392 در جامعه جواب داد. اینها از اواخر سال 1390 فشار
سنگین اقتصادی را روی جامعه ما وارد کردند. این خط را دقیقاً در تبلیغاتشان
دنبال میکردم. در سال 1391 شبکه من و تو مستندی را ساخت به نام
«چشمانداز». فکر میکنم این مستند را حداقل سه بار در سه برهه زمانی مختلف
پخش کردند. کل حرف مستند یک چیز بود و از هر طیفی، از حسن شریعتمداریِ خلق
مسلمانیِ سلطنتطلب گرفته تا چپهای میانه و فرخ نگهدار تا چپهای
رادیکالیسم و به قول خودشان سرِ موضع مثل راه کارگر و آقای شالگونی و همه
در آن بودند. کل حرف این مستند این بود که اگر میخواهید از این فشار
اقتصادی خلاص شوید، باید به اقتصاد جهانی بپیوندید. چشمانداز دیگری جز این
نیست.
این
مدل بیشترین سازگاری را با کدام نیروهای داخل کشور دارد؟ با همان
تکنوکراتهایی که در سال 1368 آمدند و اقتصاد شبه مدرن ایران را بازسازی
کردند. با مدل ذهنی و تئوریک امثال آقای سریعالقلم و مزاج سیاسی کارگزاران
سازندگی سازگاری دارد. این مدل حتی سازگاریش با مزاج سیاسی مشارکت کمتر
است و دقیقاً با مزاج اینها میخواند. با مزاج تکنوکراتهایی که میخواهند
در حاکمیت قرار بگیرند، در انبوه تجمل و اشرافیت غرق شوند، کشور را چهار
اسبه به سمت نظام جهانی ببرند و ظواهر را هم کامل حفظ کنند. یک نفاق پیچیده
هم خواهند داشت و هیچ حرفی هم از اینکه امام و مکتب امام نباشد نمیزنند.
ممکن است از امام تجلیل بیشتری هم بکنند و حرم ایشان را بزرگتر هم بکنند.
مطابق با منویات مقام معظم رهبری.
دقیقاً!
مطابق با منویات مقام معظم رهبری این طرف میپیچیم. این رویکرد دقیقاً با
مزاج اینها میخواند. معتقدم از سال 1388 به بعد دکترین امریکاییها در
ایران تغییر کرده است. اینها احساس کردند کودتای رنگی در ایران جواب
نمیدهد. کودتای رنگی در ایران دو مشکل داشت. این نوع کودتا در کشورهایی
جواب میدهد که دو item در آنجا نباشد. یکی کشورهایی که دولتها و
حکومتهای ضعیف دارند و اراده سیاسی لازم برای ایستادگی ندارند. در ایران
اینطور نبود. در ایران در روز 29 خرداد سال 1388 وقتی امام خامنهای آمد،
آشکارا نشان داد نظام برای ایستادن و دفاع از انقلاب اراده دارد.
نکته
دوم که مهمتر است این است که حکومتهایی مثل گرجستان و اوکراین که در
کودتای رنگی شکست خوردند به این دلیل بود که پایگاه مردمی نداشتند. حتی اگر
تمام عیار هم نباشد، در ایران دستکم بخشی از جامعه تمام عیار پای نظام
میایستاد. در این تردیدی نیست که نظام جمهوری اسلامی در شرایط فعلی با
ماهیت انقلابی مبتنی بر محوریت حضرت آقا پایگاه مردمی در میان گروهها و
لایههایی از جامعه ایران دارد.
اگر
بگویید سرمایهداران سکولار ایران قبولش ندارند یا لایه مرفه طبقه متوسط
مدرن به کلی قبولش ندارد یا طبقه متوسط اصلاً نمیآید ـ که اینطور نیست و
لایههای فرودست طبقه متوسط هنوز هم نزدیکی دارند ـ حتی اگر این را هم
بگویید، به هر حال اینها طبقات اجتماعی هستند که میآیند. همینهایی که در
راهپیماییها هستند و همین الان دفاع از حرم و حرکتهای اجتماعی را پیش
میبرند و 9 دی سال 1388 را رقم زدند. بنابراین این دو عنصر کودتای رنگی را
شکست میدهد. امریکا دکترینش را عوض کرد و روی این مسئله آمد.
بعضیها
برجام را مشابه عملکرد امریکا در شوروی میدانند که به تغییر رفتار در
شوروی انجامید. آیا این تحلیل درست است و ایران این ظرفیت را دارد که شوروی
بشود؟ اگر درست یا غلط است نشانههای آن کدامند؟
قبل
از اینکه به این سئوال پاسخ بدهم، عرض قبلیم را تکمیل کنم. ماجرا این بود
که در مدل جدیدی که امریکاییها برای ما طراحی کرده بودند و دقیقاً با
سیاستهای نئولیبرالهای داخلی ما هم سازگار بود، عنصر سیاست خارجی و
اقتصاد تبدیل به عناصر اصلی میشدند. یعنی فشار اقتصادی و بعد هم عنوان
میشد راه رهایی از این فشار به قول آقایان تعامل سازنده با دنیاست. باید
در نظام هاضمه جهانی هضم شویم و راه آن هم مذاکره است. به قول اینها
starter قضیه است و بعد هم دوگانهسازی افراطی انقلابی.
این
در واقع مدل جدیدی است که اینها مطرح کردهاند. این مدل در سال 1392 جواب
گرفت، به این صورت که تیمی را سر کار آورد که واقعاً به این مسئله معتقد
بود که انقلابیگری افراطیگری است و باید با نظام جهانی تعامل سازنده کرد،
یعنی در بازی آنها وارد شد و بر اساس خواست آنها و با معیارهای آنها عمل
کرد. کاری ندارم که انگیزهها و نیّات چیست.
مسئله
تغییر و مدلسازی از روی شوروی در اینجا خودش را نشان میدهد. در باره
شوروی بحث کنیم و ببینیم چه تغییراتی برایش پیش آمد و در واقع چه روندهایی
داشت. در شوروی یک جریان تجدیدنظرطلب، یک جریان معتقد به زدودن آرمانگرایی
انقلابی از همان ابتدا در حزب کمونیست شوروی وجود داشت. یعنی در دهه 1930
خطی که بوخارین دنبال میکند، دقیقاً خطی است که انتهای آن سازش با نظام
جهانی است و به همین دلیل هم امپریالیسم جهانی از این خط خیلی حمایت
میکرد. استالین این خطر را با خشونت تمام کور کرد. نمیخواهم بگویم
استالین انقلابی بود، اما در مقابل این خط ایستاد و دادگاههای معروف و
محاکمه زینویف، بوخارین و... در سال بعد از مرگ استالین، سال 1953 که
خروشچف و سایرین به قدرت رسیدند، خط سازشکار معتقد به همزیستی مسالمتآمیز
با نظام جهانی نه فقط مطرح، بلکه حاکم میشود.
یکی
از معروفترین تزهای خروشچف بسیار شبیه تزهای آقایان ماست: همزیستی
مسالمتآمیز با جهان، انگار که پیش از آن همزیستی مسالمتآمیز نداشتهاند.
اساساً خروشچف روی این مواضع میرود که حمایت شوروی را از دولتها و
حرکتهای انقلابی و هر نوع آرمانگرایی ضد سرمایهداری بردارد و میگوید
بیایید با غرب مسابقه اقتصادی بگذاریم و بعد با آن همزیستی مسالمتآمیز
کنیم. یعنی موضع شوروی را در برابر نظام سرمایهداری جهانی دفاعی میکند و
کاملاً در موضع انفعالی میبرد.

ذخایر،
امکانات و پتانسیلهای انقلابی شوروی را که در واقع خاکریزهای نظام شوروی
هستند، کاملاً فلج و منهدم میکند. اتفاقاً جالب است که بسیاری از جنبشهای
انقلابی به اصطلاح جهان سوم در کشورهای پیرامونی، پس از خروشچف از شوروی
ناامید میشوند و خیلیهایشان دشمن خروشچف بودند. مائو و چین از این فرصت
استفاده و خود را به عنوان انقلابی مطرح میکنند و همه به سمت آنها
میروند. در ایران هم چپهای اواخر دهه 40 ایرانی خیلی با خروشچف بد هستند و
اگر نوشتههای تئوریسینهای آنها از قبیل بیژن جزنی و مسعود احمدزاده را
بخوانید. همگی با خروشچف دشمن هستند و طیف گستردهای از آنها مائوئیست
میشوند.
اتفاقی
که میافتد این است که خط بوروکراتهای سازشکار همزیستی مسالمتآمیزی که
با خروشچجف حاکم میشود، با کودتایی که در سال 1964 داخل حزب کمونیست رخ
میدهد و محور آن لئونید برژنف است، این خط حذف نمیشود، ولی تا حد زیادی
تعدیل و ضعیف میشود. یعنی اگر تا سال 1395 شوروی با محوریت استالین دارد
به جهان سرمایهداری چنگ و دندان نشان میدهد و آن هم به او نشان میدهند،
از زمان روی کار آمدن خروشچف شوروی دائماً در موضع دفاعی فرو میرود و
عقبنشینی میکند و معیارها و مدلهای نظام سرمایهداری را میپذیرد، از
سال 1964 این روند دفاعی تا حد زیادی کمرنگ میشود.
به
حالت رادیکالیسم اولیهشان برنمیگردند، اما این راستروی سازشکارانه
کمرنگ میشود و برژنف در واقع گویی از یک طرف به رادیکالیسم توجه میکند و
از طرف دیگر به خط تکنوکراتهای سازشکار و این وسط میایستد و برای هر دو
توقفی را ایجاد میکند تا اینکه برژنف میمیرد. بعد از مرگ برژنف در سال
1983 خط بوروکراتهای سازشکار دو باره قدرت میگیرند و رهبرانی که انتخاب
میکنند چرنینکو، آندره پوف و سپس گورباچف. دو نفرشان از این طیف هستند،
منتهی دو نفر اولی زود میمیرند، و گورباچف میآید و این را عملی میکند.
پس
در شوروی چه چیزی رخ میدهد؟ در شوروی یک پتانسیل آماده در نهاد
تصمیمگیرنده حزب کمونیست وجود دارد و این پتانسیل آماده یک جریان تکنوکرات
بوروکراتی است که کاملاً معتقد است باید از درگیری با نظام جهانی دست
برداریم و به سمت همزیستی مسالمتآمیز یا به قول اینها تعامل سازنده برویم.
تعامل
سازندهای که اینها میگویند یعنی همان همزیستی مسالمتآمیز خروشچف. بعد
هم جنبشهای انقلابی و امثال آنها را رها کنیم. فسادی که آن رویکرد خروشچفی
در شوروی ایجاد میکند و در دوره برژنف امتداد مییابد، یک اقتصاد سیاه
زیرزمینی را در شوروی ایجاد میکند. یعنی شوروی در ظاهر یک نظام سوسیالیستی
است و معیارها و اقتصاد سوسیالیستی حاکم است، اما یک اقتصاد سیاه
سرمایهدارانه به شکل وحشتناکی در آن رواج مییابد.
مسئولین
میبینند، اما اهمیتی نمیدهند. بنشینیم و معادلسازی کنیم با تجملگرایی
که الان در کشور خودمان گرفتارش هستیم. بسیاری از مسئولین خود و
خانوادهشان از این اقتصاد تجملگرایانه بازار سیاه تغذیه میکنند. اقتصاد
شوروی با ما فرق داشت و اقتصادش کنترلشده بود، یعنی تولید با توزیع و همه
چیز کنترلشده بود. بخش خصوصی وجود نداشت یا خیلی محدود بود.
روی
ابزار تولید که اصلاً نبود و فقط روی خانه، ماشین و اینجور مسائل بود. در
چنین اقتصادی ناگهان یک شبکه زیرزمینی توزیع کالاهای لوکس غربی و اروپایی
در بازار کشف میشد. این کالاها را مردم عادی با درآمد ضعیف نمیخریدند.
خود مسئولین حزب کمونیست و دولتمردان میخریدند. چه کسی اینها را میآورد؟
چه کسی میتوانست بیاورد؟ کاملاً معلوم است. بعد این اقتصاد بهتدریج فضای
خود را گسترش میدهد.
این
در پتانسیل بوروکراتها و اقتصاد در شوروی هست و عامل سوم یعنی عامل
دیپلماسی هم اضافه میشود و از سال 1977 میبینیم در جریان مذاکرات امریکا و
شوروی به نام سالت که بر سر موشکهای دور برد و بالستیک اتفاق افتاد، نقطه
عطف مذاکرات هلسینکی در سال 1977 است و در سال 1977 روند مذاکرات عوض
میشود، یعنی امریکا کاملاً از پتانسیلهای تغییر و استحاله در شوروی
استفاده و آنها را فعال میکند.
چگونه؟
از طریق دیپلماسی. میتوان بهروشنی این روند را دید. اینها در هلسینکی
توافق میکند و بعدها خودشان هم میگویند این توافق نقطه عطف برای شکستن
کمر شوروی بود و در این توافق اتفاقاً بر سر تعداد موشکها بحث میشود. در
توافقی که با ما کردند، امتیازها را هم از ما گرفتند و دارند راه را باز
میکنند و میآیند. در آنجا حداقل چهار امتیاز هم دادند. سر تعداد موشکها
چند امتیاز به شوروی دادند.
مذاکرهکنندههای آنها یک مقداری...
بله،
قویتر عمل کردند. در آنجا بحث شوروی و امریکا این بود که در هر جا چند
موشک داشته باشند. در کجاها قرارش بدهند، چون اروپای شرقی سراسر تحت تسلط
نیروهای ورشو بود و اروپای غربی تحت تسلط ناتو و اینها سر تعداد موشکها با
هم کلنجار میرفتند. در هلسینکی از لحاظ تعداد موشکها به شوروی امتیاز
میدهند، ولی یک امتیاز بزرگ میگیرند. میگویند در زمینه فرآیند حقوق بشر و
معیارهای حقوق بشر و آزادی فرهنگی در شوروی یک مقدار با ما راه بیایید و
اجازه بدهید در آنجا اجرا شوند و دولت شوروی این کار را میکند و از سال
1977 به بعد میبینیم میزان ترجمه آثار داستانی نویسندگان جهان سرمایهداری
اعم از اروپایی و امریکایی در شوروی زیاد میشود.
بسیاری
از آثاری که تا آن موقع ممنوعیت انتشار و محدودیت دارند، این ممنوعیتها و
محدودیتها برداشته میشوند. بسیاری از نویسندگان ناراضی گرایشهای
لیبرالی در داخل شوروی فعال و چهره میشوند و حتی گاهی میتوانند از شوروی
خارج شوند و برگردند. معیارهای حقوق بشری مورد نظر امریکا یک مقدار در حوزه
سیاست داخلی شوروی اعمال میشود و خیلی خوب روزنه فرهنگی باز میکنند.
گروههای موسیقی غربی تا حدودی میدان و مجال برای ظهور پیدا میکنند.
نکته
جالبی است، حتی Pink Floyd و مانند اینها. تمام گروههایی که میتوانند
بروند و تأثیر بگذارند. یعنی چهار امتیاز در زمینه موشک میدهند و اتوبان ـ
که چه عرض کنم ـ تونل وسیعی برای نفوذ فرهنگیشان باز میکنند. حالا بیایید
با ما معادلسازی کنید. از چین هم برایتان مثال میزنم که ببینید در آنجا
هم همین کار را میکنند.
دیپلماسی پینگپنگ.
دقیقاً!
اینها وقتی میبینند در کشوری زمینهها وجود دارد، یعنی پتانسیل هست، دست
به کار میشوند. وقتی معادلسازی میکنیم، میبینیم دقیقاً در ایران این
پتانسیل وجود دارد. ما در دولتمردانمان جناحی را داریم که از سال 1368 به
بعد آشکارا عمل میکنند. قبل از آن هم بودند، منتهی پنهان میکردند یا کمتر
میگفتند، ولی از سال 1368 به بعد آشکار است. از سال 1366 به بعد صدای
عقلگرا و خردگرا باشیم شروع شد. در سال 1367 چند ماهی بعد از قطعنامه بود
که مقاله معروف عصر خردگرایی منتشر شد. جوری حرف میزد که یعنی تا حالا که
جنگیدیم و دفاع کردیم، همهاش بیخردی بود.
دو
جلد آخر صحیفه امام را واقعاً باید با دقت خواند. چرا امام خمینی در
پیامهای آخرشان مکرر میگویند کاری نکنیم حزبالله فکر کند جمهوری اسلامی
تسلیم یک مشت لیبرال خودفروخته شده است. در جای دیگری میگویند ما قبول
داریم. اینهایی که رفتهاند برگردند، ولی بعد نیایند از ما طلبکار شوند که
چرا جنگیدید؟ چرا لانه جاسوسی را اشغال کردید؟ ایشان مکرراً این حرفها را
میزنند و حتی در جایی میگویند ما هیچ اشتباهی نکردیم و پشیمان نیستیم، از
تسخیر لانه جاسوسی پشیمان نیستیم و... چرا امام این حرفها را میزنند؟
چون زمزمههایی از این حرفها در جامعه شنیده میشود. در همان زمان هم این
زمزمهها بود، منتهی از سال 1368 به بعد اینها مجال پیدا کردند، قوه مجریه
در دستشان قرار گرفت، در قوه مقننه نفوذ کردند و صدایشان را بالا بردند و
بعد اقتصاد را کلاً عوض کردند. در پی دگرگون کردن فرهنگ بودند و این
امکانها را پیدا کردند.
پس
این پتانسیل در داخل کشور هست. بوروکرات تکنوکراتهایی که آمادهاند و در
قوه مجریه حضور هم دارند. معتقدم بسیاری از اینها در دولت مهندس موسوی هم
همین دیدگاهها را داشتند، منتهی ابراز نمیکردند. نشانههای این را در
عملکردهایشان هم میشود دید. وزارت ارشاد، وزارت آموزش عالی و حتی در بخشی
از نهادهای اقتصادی دولت مهندس موسوی دقیقاً میشود این دیدگاهها را دید.
وقتی نگاه میکنید، اینها در دولتهای بعد از انقلاب جز هشت ساله
احمدینژاد که تا حدی در قوه مجریه کمرنگ بودند، نه اینکه بگوییم اصلاً
نبودند تمام مدت دولتها دست اینها بوده است.
پس
این اولین پیغام برای امریکا که آقا! اینها هستند. Item قوه مجریه هست.
item تکنوکرات بوروکراتها، همان چیزی را که در شوروی از خروشچف به بعد
پررنگ بود و امریکاییها روی آن سرمایهگذاری کردند، میبینند در ایران هم
هست. میآییم روی item دوم یعنی اقتصاد تجملی و زمینه های یک نوع اقتصاد
سرمایهداری کاملاً با معیارهای امریکایی. این هم در ایران هست. همین
تجملگرایی مسئولین. فقط کافی است کمی فشار نیروهای انقلابی و حضرت آقا
برداشته شود.
خواهید
دید تمام در و دیوار شهرها را مظاهر اقتصاد سرمایهداری پر خواهند کرد و
از بانکوک، تایلند و... هم بدتر میشود. شک نکنید. این زمینه بهطور کامل
وجود دارد. اگر در شوروی یک اقتصاد سرمایهداری زیرزمینی وجود داشت که
تجملگرایی مسئولین را تغذیه میکرد، در اینجا داریم کاملاً تجملگرایی
مسئولین را میبینیم. به وضوح وجود دارد و با پررویی تمام هم میآیند و از
آن دفاع میکنند و میگویند حقمان است و غیره و اصلاً میگویند مانور تجمل
بدهید و از سال 1368 مانور تجمل اعلام شد. مسئولین باید مانور تجمل بدهند.
این
سیگنال قشنگی برای نظام سرمایهداری است. این بخش اقتصادی قضیه است. حالا
بخش دیپلماتیکش میماند. روزنه را باید باز میکردند که با برجام باز
کردند. در مدلی که اینها دارند الان شرایط اقتصادی ایران مهیاست و جامعه هم
زیر فشار است و نهادهای اقتصادی پذیرای سرمایهداری غربی وجود دارند. از
لحاظ فرهنگ هم این زمینهها در ایران وجود دارند. در دل دولتمردان و
تصمیمگیرندگان حکومت هم این آدمها هستند.

پس
فقط کافی است با نزدیک شدن به ایران و با استفاده از شیوه چماق و هویج،
روزنههای تأثیرگذاری خودشان را پررنگتر کنند. به چه منظور؟ به این منظور
که تحرک نیروهای نئولیبرال داخلی را بالا ببرند. یعنی همان اتفاقی که در
شوروی افتاد. اینها در شوروی چه کار کردند؟ در شوروی فضایی را ساختند که در
فردایی که دیگر برژنف زنده نبود، تکنوکراتها و بوروکراتها بتوانند
کاملاً قدرت را در دست بگیرند ومسیر را عوض کنند. اینها الان دقیقاً دارند
به این سمت حرکت میکنند.
اقتصاد
ایران که زمینهاش کاملاً آماده است. اگر شوروی از سال 1977 به بعد برای
فرهنگ تونل باز کرد، ما از سال 1368 به بعد اتوبان باز کردیم. تعارف هم
ندارد. وضع علوم انسانی ما با وضع علوم انسانی دانشگاههای شوروی قابل
مقایسه نیست. شورویها خیلی بیشتر از ما روی علوم انسانی حساسیت و دقت
داشتند، با اینکه فاصله ماهوی آنها از علوم انسانی مدرن با فاصلهای که ما
داریم خیلی کمتر بود.
اگر
از منظر انسانشناسی اسلامی نگاه کنیم، ما با علوم انسانی جدید تفاوت
اساسی ماهوی داریم، در صورتی که مارکسیستها چون خودشان اومانیست و بههر
حال صورتی از اندیشه مدرن بودند، تضادشان با لیبرالیسم و علوم انسانی جدید و
نئولیبرالیسم تضاد ماهوی نبود. تضادی بود که بیشتر ایدئولوژیک و مبنایی
بود. تضاد ما خیلی جدیتر است، اما ضریب حساسیت ما بینهایت کمتر است. ضریب
توجهمان برای کنترل این مسئله بینهایت کمتر است.
در
صورتی که آنها تضادشان مبنایی بود و نه ماهوی و به عنوان یک رویکرد اندیشه
مدرن در مقابل یک رویکرد دیگر بودند. آنها رویکرد سوسیالیسم مدرن بودند در
مقابل نئولیبرالیسم مدرن. ما اساساً چیزی هستیم که نه سوسیالیسم و نه
نئولیبرالیسم را میپذیریم، اما ضریب حساسیت ما خیلی کمتر است و میدان عملی
که به جریان علوم انسانی غرب دادهایم خیلی بیشتر است. در شوروی خیلی کمتر
بود. در فرهنگ عمومیشان هم همینطور بود. ظرفیت روشنفکری برای حرکت در
بازار نشر کتاب و مطبوعات در ایران از سال 1368 به بعد و حتی قبل از آن
بسیار بالا بود. در دولت جدید که غلغله است.
از
سال 1392 یک رویکرد اساسی وزارت ارشاد میدان دادن به تمامی ظرفیت جریان
روشنفکری در ایران است. در بازار مطبوعات که خیلی راحت میتوانید توازن قوا
را ارزیابی کنید. در سال 1388 بسیاری از مطبوعاتی که با جریان فتنه همراه
بودند بسته شدند. از سال 1392 وقتی وزارت جدید ارشاد آمد، توازن قوا عوض شد
و اینها مثل قارچ سبز شدند. روزنامههایی هستند که باور کنید حتی توزیع هم
نمیشوند و فقط برای فضاهای خاصی میروند.
تعداد
نشریات و عناوین آنها را نگاه کنید. الان چند عنوان ماهنامه و هفتهنامه
تئوریک یا نیمه تئوریک حزباللهی داریم؟ چند عنوان نئولیبرال؟ کافی است سری
به یک کیوسک روزنامهفروشی بزنید، راحت متوجه میشوید. بسیاری از نشریاتی
که مرده بودند، مثل «نسیم بیداری» یا کمرنگ بودند مثل «چشمانداز ایران»،
«ایران فردا» و... همه زنده شدند و تازه یکسری نشریات جدید نظیر «صدا»،
«مهرنامه» و... پیدا شدند و میدان عمل عجیبی گرفتند و توازن را به شکل
عجیبی در عرصه مطبوعات به هم زدند.
روزنامهها
را نگاه کنید و ببینید چند عنوان روزنامه این طرف دارد، چند روزنامه آن
طرف؟ اگر نگاه کنید کل روزنامههای اصولگرا ـ و نه انقلابی، چون خیلی از
اصولگراها غیر انقلابی هستند ـ فکر نمیکنم بیشتر از پنج شش تا باشند،
آنوقت آن طرف را ببینید چه خبر است. اینها از کجا تغذیه میشوند؟ وقتی این
همه نشریه رنگارنگ متعلق به یک خط فکری هستند، همه که نمیتوانند بفروشند.
پس قطعاً دارند تغذیه مالی میشوند.
حالا
بیایید در بازار نشر کتاب. نمیدانم بازار نشر کتاب را دنبال میکنید یا
نه؟ غوغایی است. فکر میکنم اینها به هر کسی که دو خط انگلیسی بلد بود
سپردند که بنشین و ترجمه کن. مثل آدمهایی که فکر میکنند وقت تنگ است و
دیگر فرصتی نیست، هر چه آدم دارند به میدان و خیابان آوردهاند و چنان
دارند چهار اسبه میتازند. تمام کتابهایی که قبلاً مجوز نمیگرفتند یا سخت
مجوز میگرفتند یا به بازار میآمدند و جمع میشدند، همه آمدهاند. غیر از
آن هر چه که گیرشان میآید چاپ میکنند. اگر کار نشر کرده باشید میدانید
یک ناشر صرفاً بر مبنای فروش خود نمیتواند بیشتر از چهار پنج عنوان کتاب
در سال منتشر کند. پول شما میرود، میماند و این کتابها بهراحتی فروش
نمیروند.
جامعه
ایران را که میشناسیم. مگر چند نفر مینشینند و این کتابها را
میخوانند؟ وقتی میبینید طوفان از عناوین، پشت سر هم دارند میآیند و از
این ماه تا آن ماه فقط 80 تا 100 عنوان جدید در یک حوزه آمده و در حوزه
دیگری 40، 50 عنوان و یک ناشر ده تا دوازده عنوان در آورده است، نشان
میدهد حجم مالی سنگین به اینها تزریق شده است. یعنی حمایت فوق گستردهای
از اینها شده است و دارند در میدان عمل بیداد میکنند. کتاب که خودش هزینه
دارد. باید پول مترجم و نویسنده بدهید و هزار ماجرا دارد.
به
این راحتیها هم که این پول برنمیگردد. این را در خیلی از صحبتهایم
گفتهام و اینجا هم دو باره میگویم. وضعیت ناشران روشنفکری ایران در
انتهای سال 1391 را با وضعیت فعلی آنها مقایسه کنید. اسم نمیبرم، ولی
برایتان نمونه میآورم. ناشری بود که در سال 1391 در آستانه ورشکستگی کامل
بود. چرا؟ چون از سال 1388 به بعد وزارت ارشاد که آن موقع آقای درّی معاون
فرهنگی آن شده بود و آقای مصطفی واعظی در نهاد کتابخانهها بود، از این
ناشران روشنفکری کتاب نمیخریدند و ناشران روشنفکری به خاکسترنشینی افتاده
بودند.
آقای
پایا در «طرح نو» نامه داده بود. خودم مشاور آقای واعظی و نامه را دیده
بودم. نامه داده بود که آقا! میدانیم ما را قبول ندارید، ولی داریم نابود
میشویم. هیچی نداریم. اگر میشود از ما کمی کتاب بخرید، چون تمام
کانالهای تغذیهشان دولتی بود. وقتی نهاد کتابخانهها، معاونت فرهنگی
وزارت ارشاد و نهادهای دولتی نخریدند اینها افتادند. یعنی نشان میدهد از
کانالهای دولتی تغذیه میکردند. نهتنها این، ناشر دیگری که الان هر ماه
فقط دارد هفت هشت عنوان از یک دائرهالمعارف را چاپ میکند به جایی رسیده
بود که میگفت اگر این روند ادامه پیدا کند مجبور میشویم مغازهمان را
ببندیم. چرا به من گفتند؟ چون ما در نهاد کتابخانهها بودیم و حجم عظیمی از
خرید کتاب با ما بود. ما هم از روشنفکرها کتاب نمیخریدیم.
این
را هم اعلام کرده بودیم که ما از جریان مهاجم فرهنگی حمایت نمیکنیم.
ارشاد هم در آن مقطع حمایت نمیکرد. «نشر نی» مغازه خیابان کریم خاناش را
بست. این نشری که دارم میگویم، داشت مغازهاش را هم میبست. نشر دیگری که
سال گذشته با 70 عنوان کتاب در نمایشگاه کتاب شرکت کرد، داشت تمام میشد.
بلافاصله بعد از آمدن دولت جدید، یک شعبه در کوروش زدند و فقط پارسال 70
عنوان کتاب آوردند. امسال شاید عنوانهایش بیشتر هم باشد و الان اصلاً دارد
در تاریخ معاصر ایران یک جریان ایجاد میکند. اینها ثمره چیست؟ پول. پولی
که چه کسی دارد میدهد؟ مخاطب که عوض نشده است. وقتی کتاب چاپ میکنید با
700 نسخه تیراژ، چه کسی میتواند با 700 نسخهای که تازه سه سال دیگر
برمیگردد به این شکل فعالیت کند؟ فقط پولی است که دارد از کانالهای دولتی
اینها را تغذیه میکند. یعنی اینها انگار یک فرصت چهار ساله را به دست
آوردهاند و فکر میکنند شاید دیگر تکرار نشود و تا توانستهاند پول ریخته و
جریان روشنفکری سکولار را در عرصه مطبوعات و کتاب فعال کردهاند.
فکر
میکنم در سینما کمتر دارند این کار را میکنند، چون از بازتابهایش
میترسند. در سینما راحتتر دیده میشوند، ولی در عرصه کتاب و مطبوعات
بیدادی به پا کردهاند. بازار کتاب را واقعاً بروید ببینید و هفته به هفته
یا ده روز یک بار سری به جاهایی مثل شهر کتابها که کتابهای متنوعی را
میآورند بزنید. هر ده روز یک بار عناوین عوض میشوند. اصلاً در فضای نشر و
مطبوعات ما این وضعیت سابقه نداشته است. این هم item سوم است. در واقع
برجام برای آقایان این است. در طرحی که اینها میگویند آمدهایم فضا و
ذائقه عمومی جامعه ایران را عوض کنیم و جامعه را به این سمت میبریم که
بگویند اینها افراطی هستند و افراطیها را محکوم کنند و به سراغ خردگراها
بیایند خردگراها یعنی خط سازش با نظام جهانی و هضم شدن در آن. این به
نیروهای نئولیبرال داخل میدان تحرک میدهد و وقتی حرکت میکنند، روزنههای
نفوذ بیشتر باز میشوند.
علت
اینکه آقا روی روزنهها تکیه میکنند این است. تصورم این است که از خود
برجام خطرناکتر برای ما نتایج و پیامدهای برجام است، چون پیامدهای برجام
در طرحی که دشمن برای ما دارد خطرناک است و اساساً تکیهاش روی پیامدهای
برجام است، نه خود برجام. یعنی خود برجام آنقدرها برایش مهم نیست. برجام
برایش حکم همان دیپلماسی پینگپنگ یا کنفرانس هلسینکی را دارد. این
میخواهد روزنهها را باز کند. البته روزنهها و اتوبانها بودهاند، منتهی
گاه و بیگاه فضا باعث میشد اینها تنگ یا بسته یا کمرنگ شوند. این
میخواهد آن مجال را باز کند. علت این هم که میبینید بعد از برجام اینها
بلافاصله از برجام 2 و 3 حرف زدند همین است. یعنی میخواستند در فضای ملی،
نیروهای نئولیبرال حذف شده را پررنگ و به نوعی مسئله حصر را حل کنند.
چرا
میخواهند این کار را بکنند؟ برای اینکه میخواهند نیروهای اجتماعی را که
احساس میکنند بدنهشان است، امیدوار، سرزنده و فعال کنند که بتوانند از
آنها به عنوان نیروهایی برای مانورهای خیابانی، امتیازگیریهای سیاسی و
برای اعمال فشارهای اجتماعی به حکومت و ولیفقیه استفاده کنند. اینها هم
کارهای چندجانبه هستند و فقط داخل که نباید این کارها را بکنید. در عین حال
باید بر سیاستهای منطقهای و جهانی تأثیر بگذارید. برآیند اینها میشود
همان استحالهای که اینها میخواهند. بنابراین برجام نقطه شروع starter
است.
اگر
بر اساس تاکتیک «نرمش قهرمانانه» بهنوعی برجام را اجرایی کردیم، به نظر
من باید با تمام قوا راههای پیامدهای منفی آن را ببیندیم یعنی میدان را
برای تحرک اجتماعی و سیاسی این جریان تا جایی که میتوانیم تنگ کنیم و در
واقع مسیری را که این جریان میخواهد در مسیر آرمانزدایی و انقلابیزدایی
در پیش میگیرد کنترل کنیم. کاری که شوروی نکرد. در بحث چین هم اگر خواستید
برایتان مثال میزنم و عرض میکنم. در چین هم شرایط تا حدودی همین است.
البته مدل چین یک مقداری فرق داشت. اینها روی حذف شخص مائو متمرکز شده
بودند، چون برژنف خودش از دل تکنوکراتها در آمده و بین این دو ایستاده بود
و چندان هم تمایلات رادیکالی نداشت، اما مائو آشکارا در مقابل جریان سازش
احساس خطر میکرد و هواکوفنگ، تین شیائوپینگ را کاملاً حذف کرد.
مائو
در ماههای آخر عمرش هواکوفنگ را برکنار کرد و قشنگ جلوی خط اینها ایستاد،
منتهی چون اینها مهرهچینیهایشان را در حزب کمونیست چین کرده بودند، در
اولین جلسه حزب کمونیست بعد از مرگ مائو هواکوفنگ نخستوزیر شد و تین
شیائوپینگ را آورد و چین نئولیبرال سرمایهداری امروز دقیقاً نتیجه
سیاستهای تین شیائوپینگ است. فکر میکنم اینها برای رهبری آینده به فکر یک
تین شیائوپینگ دیگر هستند و اگر روی خبرگان اینقدر حساس بودند به این
دلیل بود. اگر دقت کنید مواقعی خودشان آشکارا میگفتند.
رضا
علیجانی چند روز قبل از خبرگان در یکی از برنامههای ماهوارهای گفته بود
اگر ما بتوانیم خبرگان را به دست بگیریم و یک رهبر میانهرو بیاوریم، همه
مسائل حل هستند، یعنی همان مسئله تین شیائوپینگسازی. انگار اینها یک
برنامه میان مدت، کوتاهمدت و درازمدت دارند. یک برنامه این است که
مهرهچینی میکنند که تین شیائوپینگ برای روز مبادا داشته باشند، یک برنامه
هم مال امروز است. خیلی وقتها هم این برنامهها میتوانند به هم برسند.
برنامه امروزشان این است که از برجام میدانی برای حضور بیشتر سرمایه خارجی،
نزدیکی بیشتر دیپلماتیک با قدرتهای جهانی بدین معنی که باید امتیاز بدهیم
و آنها سوار ما شوند، برای تحرک بیشتر نیروهای نئولیبرال داخلی در
عرصههای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی استفاده کنند.
مطالب مرتبط